هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

هــــدیـــــه

این قافله عمر عجب میگذرد...

عزیزدلم دیروز 24 تیر یه صفحه از دفتر زندگیم ورق خورد و این ورق خوردنه یه سال ما رو بزرگتر کرد نمیخوام بگم پیرتر شدم پس میگم به لطف خدا عاقل تر شدم مثل سالهای قبل خونه مامانی اینا دعوت بودیم قربون مامانم بشم که همیشه تو اینجور مراسما برامون سنگ تموم میذاره صبح بیدار شدیمو مامانو دختر دست تو دست هم رفتیم خونه مامانی اینا...بابا میخواست بعد از ظهر ببره بازار تا برام کادو بخره ولی من راضی نشدم که تو گرمی هوا با دهن روزه بیرون باشه به این دلیل هم یه پیشنهاد دادم: از بابا وجه نقد خواستم و ایشونم با کمال میل قبول کردن ولی بعدا متوجه شدم که خودشون تنهایی رفته بازار و چون چیزی که لایقم باشه رو پیدا نکرده تصمیم گرفته کارت هدیه بخره من زیاد ا...
25 تير 1392

این روزها...

عزیزم میخوام یه لیست از کارایی که اخیرا میکنی برات بدم: کلمه به به ورد زبونت شده تا یه چیز تازه میپوشونم فوری میگی به به...دیروز من یه پیرهن تازه پوشیدم تا دیدیش اومدی مثل آدم بزرگا جنسشو لمس کردی و گفتی به به که من شدم اینجوری این روزها عروسکت رها، یه روسری و کتابای داستانت شدن عضوهای جداناپذیر از شما روسری رو سرت میکنی تو خونه عروسکتو بغل میکنی و برا خودت میگردی به رها هم میگی اَیا  بعضی وقتام به جای رها کتاب داستانتو دستت میگیری و آواز میخونی مثلا داستان میخونی حالا راضیم اگه تو خونه با اینا باشی بعضی وقتا میخوای همونطور با روسری و کتاب و رها بری ددر اونروز که من مریض بودم رفتیم بیمارستان شمس یه لحظه دیدم یکی از روسری های مامانی...
23 تير 1392

روزهای دردناک

خوشگلم هفته پیش مریضیت دیگه به اوج خودش رسید شما وزنت کم شد و از غذا افتادی دوبار بردیمت دکتر بار دوم دکتر خواست برات سرم بنویسه که نذاشتم شاید کار اشتباهی کردم ولی نمیتونستم راضی شم که جلو چشام سوراخ سوراخت کنن خلاصه درست یه هفته مریض بودی و اخلاقت هم به کلی عوض شده بود و حالا هم اثرات بد اخلاقی رو سرت مونده درست روز جمعه بود که حالت یکم بهتر شد ولی من هنوز خسته بودم بیخوابی و خستگی از سر و کله ام میبارید یه هفته نه درست حسابی خوابیده بودم و نه غذا خورده بودم شنبه عصر رفتیم خونه مامان جون اینا موقع شام حالم چندان خوب نبود ولی به روم نیاوردم و به زور شامو خوردم و ... بابا از هفته ها پیش بهمون اصرار میکرد که بریم مسافرت منم که میترسید...
19 تير 1392

مسابقه

سلام به همه دوستای عزیزم هدیه گلی تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کرد با اینکه چیزی نمیخوره ولی به زور یه عکس گرفیم که بتونه غذا بخوره...از پشت صحنه های این عکس براتون مطلب خواهم گذاشت الان ساعت 5 وقت دکتر دارم هدیه بدجور مریضه چهارشنبه برا بدغذاییش بردم دکتر دارو داد ولی هیچ تاثیری ندیدم دیروز دوباره بردم که به دکتر بگم تو اشتهاش هیچ اثری نیست که دکتر گفت دو سه هفته باید صبر کنم از دیروز عصر هم تب داره و اسهال شدید... که داریم میریم دکتر به محض اینکه یکم بهتر بشه میامو مطالبو به روز میکنم فقط بدو بدو نوشتم تا دوستای هدیه که نگرانش بودن اندکی از نگرانی دران و اما هدیه خانوم تو مسابقه با کد 308 شرکت کرده منتظر رای همه دوستامون هستیم...
10 تير 1392

اولین تالار رفتن دخملی

عزیزم چون شما یکم از صداهای بلند میترسی تا حالا جرات نکرده بودم ببرمت تالار  ولی اینبار چون از موسیقی و نانای خوشت میاد تصمیم گرفتم ببرمت عروسی یکی از دوستان دعوت بودیم تیپ زدی و آماده رفتن شدی  قربونت برم اصلا اذیت نکردی و از اول تا آخر بغلم بودی و اونایی رو که میرقصیدن نگاه میکردی شب هم برا تولد بابایی یه کیک خریدیمو یه جشن کوچولو گرفتیم شما از ژله رو عروسکت برمیداشتی مثل کرم به عروسکت میزدی برا دیدن عکسا بفرمایید ادامه مطالب اینجا داری رو عروسکت کار میکنی اینم عروسک ژلی شده ...
4 تير 1392

توت

عزیزم 5 شنبه تصمیم گرفتیم با باباجون اینا بریم باغ باباجون برا خوردن توت البته یه تغییرای کوچلو هم تو برنامه مون به وجود اومد اول تصمیم داشتیم بریم خونه یکی از اقوام و جمعه رو بریم باغ که تو ماشین نظرمون عوض شد و شما با لباس و تیپ مهمونی رفتی باغ وقتی رسیدیم باغ شما همه چی خواستی الا توت  آلبالوها رو تا دیدی گفتی آما و ازمون آلبالو خواستی تا تو باغ بودیم لب به توت نزدی و فقط آلبالو خوردی   برا دیدن عکسا بفرمایید ادامه مطالب خواستم با گوش پاک کن مشغولت کنم که شروع کردی به تمییز کردن گوشت اینجام یه درخت پره توت و یه زمین پره توپ     جمعه حدودای ساعت 12 شب بود که رسیدیم خونه و شم...
2 تير 1392

ماشین حساب علمی

عسلم چند روز اخیر وقتی بابا داشت با ماشین حساب کار میکرد یهو نظرت به سمت ماشین حساب رفت و اونو از بابا خواستی فکر میکنی یه مدل از گوشی هست و بهش میگی " ابا" یعنی الو هر شب بعد خوابت اونو قایم میکنم که شاید فردا یادت بره ولی تا اسمش میاد فوری سراغشو میگیری و میخوای هدیه خانوم سخت مشغول انجام اعمال مهندسیه انجام اعمال مهندسی به پایان رسیده و خانومی ماشین حسابو بغل کرده که هیچ نیرویی نتونه اون ازش بگیره ...
2 تير 1392

هدیه 17 ماهه

ناز گلم 17 ماه هم به سرعت باد گذشت و شما قدم تو 18 ماهگی گذاشتی 17 ماهه که تو زندگیمون حضور داری حضوری که به بودنمون معنا داده و لحظه هامونو پر شادی کرده هرچه در مقابل خدا شاکر باشم بازم کمه چون نمیشه در مقابل هدیه ی به این زیبایی و بزرگی از خدا تشکر کرد ولی باز فقط میگم خدایا شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکرت عزیزم بالاخره بعد از دو سه ماه فاصله دندون نهمت هم خودشو نشون داد فکر کنم دلیل بدغذا شدنت هم معلوم شد  فدات شم خودشم از اون دندونای بزرگه ها چه دردی کشیدی گلم ایشالا که زودی در بیاد و این درد و عذاب تموم بشه راستی تو این مدت خیلی خانوم شدی و خــــــــــیلی هم کمک حالم شدی تو باز کردن س...
1 تير 1392