هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

هــــدیـــــه

این روزها...

1392/4/23 12:23
نویسنده : مامان هدبه
405 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم میخوام یه لیست از کارایی که اخیرا میکنی برات بدم:

کلمه به به ورد زبونت شده تا یه چیز تازه میپوشونم فوری میگی به به...دیروز من یه پیرهن تازه پوشیدم تا دیدیش اومدی مثل آدم بزرگا جنسشو لمس کردی و گفتی به بهخندهکه من شدم اینجوریتعجب

این روزها عروسکت رها، یه روسری و کتابای داستانت شدن عضوهای جداناپذیر از شما روسری رو سرت میکنی تو خونه عروسکتو بغل میکنی و برا خودت میگردی به رها هم میگی اَیانیشخند بعضی وقتام به جای رها کتاب داستانتو دستت میگیری و آواز میخونی مثلا داستان میخونیقهقههحالا راضیم اگه تو خونه با اینا باشی بعضی وقتا میخوای همونطور با روسری و کتاب و رها بری ددرعصبانیاونروز که من مریض بودم رفتیم بیمارستان شمس یه لحظه دیدم یکی از روسری های مامانی رو با خودت بردی بیمارستان وسخت در تلاشی که سرت کنیخجالت

بعضی وقتا آدامس به سرت میزنه و میای دهنتو نشونم میدی و میگی آجیس(ساقیز) منم که مخالف، سعی میکنم از یادت ببرم که معمولا نمیتونمنیشخند

تو گوشیم یه فیلم ازت دارم که داری با آب بازی میکنی عاشق اون فیلمی، گوشیمو بهم میدی و میگی بیلم (فیلم)از خود راضی

وقتی خونه ایمو میخوای بری حیاط، دستمونو میگیری و میگی حط . حالا میریم حیاط یکم که بازی کردی و خسته شدی اینبارم دستمونو میگیری و میگی اوین(او Ev)یعنی خونهخنده

هر کلمه ای که با س یا ص شروع میشه رو وقتی میخوای ادا کنی س یا ص رو میبری آخر کلمه مثلا به صابر میگی آبرصنیشخند

چند روز پیش بابا بعد از ظهر یه چرتی زد شما دیدی عینک بابا رو میزه رفتی برداشتیش بعدم سریع رفتی سراغ بابا بیدارش کردی و چشاشو نشونش دادی درحالیکه به زور میگفتی اینح (عینک) وادارش کردی عینکشو بزنه و با عینک بخوابهقهقهه

کلا دوست داری رو یه جای بلند مثل پله  صندل یا بالش بشینی اونروز تولد باباجون بود و یه کیک کوچلو گرد خریده بودیم که شما تا دیدیش فکر کردی صندلیه و عقب عقب رفتی و رو کیک پارک کردیخنده

میدونی که گلهارو نمیکنن و تا گل میبینی بو میکنی و میگی به بهاز خود راضی

فعلا همینا یادم بود ببخش گلم اگه ذهنم منو خوب یاری نمیدهماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان مهدیس و ملیسا
23 تیر 92 13:29
ما هم میگیم به به هدیه خانوم ماه خانومه بوووووووووووووووووس


لیلا
23 تیر 92 13:57
عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده ..... پیشرفت کردییییییییی روسری سرت میکنیییییییییییی به به .....


مامان امیررضا
23 تیر 92 14:32
ماشالله عزیزم شما هم مثل امیررضا شیطون شدی


ترنم
23 تیر 92 15:51
الهی فدایه اون حرف زدنت خیلی با مزه بود خاله چطور اون روسریتو با خودت بردی بیمارستان شیطون بلا


معصومه
23 تیر 92 17:08
عزیزم حتما منتظرم چند تا نی نی رو کدشون رو یاداشت کنم یهو رای بدم


ممنونم گلم
مامان حسام كوچولو
23 تیر 92 17:53
اي جانم خوشگل من.
مسلام ما با كلي تاخير اومديم.


خوش اومدین...میام پیشتون
شقایق مامان آرشا
23 تیر 92 18:23
آفرین دخملیییی باهوشم.از الان به فکر جنس و مارکه


مامان فتانه
23 تیر 92 23:13
كلا زور بجه ها زياده


مامان ثمین
24 تیر 92 3:17
وای عزیزم چقدر باخوندن این پست حال کردم
چقدرزیبا نوشته بودی
الهی قربون این نازدونه برم من
کیک خوب پارک کردی خاله
ثمین منم به عینک میگه ایییییییینک
دایره کلماتش من کشته



الهی زنده باشی....خدا ثمین خوشگله رو برات حفظ کنه
مامان ثمین
24 تیر 92 3:26
راستی واست یه نطر خصوصی درمورد رای ورای جمع کردن نی نی شکمو نوشته بودم

اگه بدستت نرسیده خبرم کن




الان دیدمش ایده خوبیه ولی من دیگه نا امید شدم هدیه خیلی عقبه

مامان ثمین
26 تیر 92 2:04
نه عزیزم ناامیدی چرا
هنوز یک ماه دیگه مونده


والله چه عرض کنم؟