این روزها...
عزیزم میخوام یه لیست از کارایی که اخیرا میکنی برات بدم:
کلمه به به ورد زبونت شده تا یه چیز تازه میپوشونم فوری میگی به به...دیروز من یه پیرهن تازه پوشیدم تا دیدیش اومدی مثل آدم بزرگا جنسشو لمس کردی و گفتی به بهکه من شدم اینجوری
این روزها عروسکت رها، یه روسری و کتابای داستانت شدن عضوهای جداناپذیر از شما روسری رو سرت میکنی تو خونه عروسکتو بغل میکنی و برا خودت میگردی به رها هم میگی اَیا بعضی وقتام به جای رها کتاب داستانتو دستت میگیری و آواز میخونی مثلا داستان میخونیحالا راضیم اگه تو خونه با اینا باشی بعضی وقتا میخوای همونطور با روسری و کتاب و رها بری ددراونروز که من مریض بودم رفتیم بیمارستان شمس یه لحظه دیدم یکی از روسری های مامانی رو با خودت بردی بیمارستان وسخت در تلاشی که سرت کنی
بعضی وقتا آدامس به سرت میزنه و میای دهنتو نشونم میدی و میگی آجیس(ساقیز) منم که مخالف، سعی میکنم از یادت ببرم که معمولا نمیتونم
تو گوشیم یه فیلم ازت دارم که داری با آب بازی میکنی عاشق اون فیلمی، گوشیمو بهم میدی و میگی بیلم (فیلم)
وقتی خونه ایمو میخوای بری حیاط، دستمونو میگیری و میگی حط . حالا میریم حیاط یکم که بازی کردی و خسته شدی اینبارم دستمونو میگیری و میگی اوین(او Ev)یعنی خونه
هر کلمه ای که با س یا ص شروع میشه رو وقتی میخوای ادا کنی س یا ص رو میبری آخر کلمه مثلا به صابر میگی آبرص
چند روز پیش بابا بعد از ظهر یه چرتی زد شما دیدی عینک بابا رو میزه رفتی برداشتیش بعدم سریع رفتی سراغ بابا بیدارش کردی و چشاشو نشونش دادی درحالیکه به زور میگفتی اینح (عینک) وادارش کردی عینکشو بزنه و با عینک بخوابه
کلا دوست داری رو یه جای بلند مثل پله صندل یا بالش بشینی اونروز تولد باباجون بود و یه کیک کوچلو گرد خریده بودیم که شما تا دیدیش فکر کردی صندلیه و عقب عقب رفتی و رو کیک پارک کردی
میدونی که گلهارو نمیکنن و تا گل میبینی بو میکنی و میگی به به
فعلا همینا یادم بود ببخش گلم اگه ذهنم منو خوب یاری نمیده