هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

هــــدیـــــه

عروسک 34 و نیم ماهه ام

سلام نازنینم و سلام به همه دوستامون که بهمون سر زدنو دیدن هنوز آپ نشدیم معذرت میخوام از همتون، یکم سرم شلوغه از یه طرف درسام کمی سنگینه هر درسمون دو سه تا مقاله به زبان اصلی خواستن و از طرفی هم هفته ای 3-4 روز میرم گالری. الانم به زور یکم از وقتم دزدیدم تا بیام از شیرین کاریهای پرنسسم بگم چون وقتی نمینویسم از یادم میره و خیلی ناراحت میشم که چرا ثبت نکردم. اول از همه اینکه عاشق عروس و عروس شدنی ایشالله روزی برسه که تو اون لباس سفید خوشگل شاهد خوشبختیت باشیم تا یه جایی عروس میبینی نمیذاری کانال رو عوض کنیم و میشینی و نگاه میکنی اخیرا اونقدر رفتی تو اون مایه ها که به لباس عروسی که قدش کوتاه بود و مامان جون برات از مشهد خریده بود راضی نشدی...
23 آذر 1393

بالاخره حل شد!!!

سلام عزیزم فدات شم بعد از دو ماه مشکل و ناراحتی بلاخره تونستی یاد بگیری که چطور پی پی کنی برا این مشکلت خیلی دکتر رفتیم و آخرین دکتر برات گلیسیرین داد که هر روز برات بزنم و گفت اینکار که مطمئنا برات ناخوشایند هست مجبور میشی که بری بیرون و دیگه نگه نداری این توداری شما بعضا به یه هفته منجر میشد و یه هفته بیرون نمیرفتی و دچار یبوست شده بودی بعد از تجویز گلیسیرین برا اینکه زیاد اذیت نشی هر 3 روز یه بار استفاده کردم بعدم مصمم شدم که هر روز استفاده کنم دو سه روز بود که برات گلیسیرین میزدم یه شب تو اینکه آیا بزنم یا نه با مامانی حرف میزدیم که شما حرفهای منو شنیدی و اومدی و گفتی مامان پی پی دارم ولی دارو نزن بهم گفتم چشم دخترم بهم گفتی مامان دا...
14 مهر 1393

بای بای مای بیبی!

سلام خانوم گلم نازنینم این پروژه از پوشک گرفتنت برمیگرده تقریبا به یه سال پیش اون موقع شما دسشویی از نوع 1 رو کاملا میگفتی ولی چون تو دسشویی نمی نشستی خیلی ها گفتن هنوز زوده بزار یکم بزرگ شه وقتی فهمید اونوقت بگیر منم دیگه بی خیال شدم بعده دو سالگیت کم کم تصمیم گرفتم که از پوشک بگیرمت که عفونت ادراری گرفتی و برات آزمایش نوشتن و مجبور شدم که ازت نمونه بگیرم شمام ترسیدی و نمونه ندادی که هیچ باعث شد وقتی هم که بازت کردم جیش نکنی و نگه داری از بعده عید چندبار خواستم شروع کنم که دیدم 6 - 7 ساعت خودتو نگه میداری و مدام بهم اصرار میکنی که پوشکتو ببندم چندبار هم همینطور با شکست مواجه شدم ولی بعد از عید فطر تصمیم گرفتم دیگه بازت کنم و برای شروع پر...
24 مرداد 1393

28 ماهگی گلم

سلام عزیزم  فدات شم باید بگم که ماشالله خانومی شدی و البته کمی شلوغتر از قبل دیگه زمام امور به دست شماست و بیشتر خواسته هاتو هم عملی میکنی البته با این بابایی که شما دارین اگه من بزارم 100 درصد خواسته های شما عملیه ولی بنده جاهایی از بابا میخوام که بهتون نه بگه که زیاد لوس نشین البته ببخشیدها کم کم داری فارسی حرف زدن رو هم یاد میگیری البته خیلی از حرفات سر و ته شون معلوم نیست مثلا: برو کنار ---> برو نینار بیا -----> بیلا خیلی از حرفارو قشنگ میگی که الان حضور ذهن ندارم فرهنگ لغات اس هم همچنان در حال افزایشه به سه و شش هم میگی اس وقتی دیدم به آب همچنان اس میگی مجبور شدم به جای سو یاد بدم بگی آب و چنین شد که ...
28 ارديبهشت 1393
1256 11 27 ادامه مطلب

27 ماهگی خانوم گل

سلام گل خوشبوی زندگیمون عزیزم ماشالله روز به روز بزرگتر میشی و دلرباتر میشی درست 27 ماه گذشت بدون اینکه متوجه بشیم بزرگ شدی و به کمک خدا بزرگتر خواهی شد این روزها عاشق نماز خوندنی  البته وقتی سجاده پهن میکنیم برات لذت بخش تره وقتی نمازمون تموم میشه با یه حالت ملتمسانه بهم برمیگردی و میگی مامان مازا (نماز)  یا میگی اللالی (الله اکبر) یعنی دوباره بخونیم وقتی بهت میگم هدیه تموم شدیم قبول باشه شمام بهم دست میدی میگی مامان بَقول(قبول)  که اونوقت میخوام بخورمت  تو نماز هم هر چی میکنم شمام عینشو تکرار میکنی فقط بعد از رکوع بلافاصله میری سجده و قیام نمیکنی وقتی یکی از مامان بزرگا میان خونمون موقع رفتنشون یه قیامتی به پا می...
2 ارديبهشت 1393

آخرین پست سال 92

سلام عسلم خوبی گلم فدات شم این مدت خونمونو تمیز کردیم و رفتیم رشت دیدن دایی عطا  اما شما تو این مدت زیاد اذیت نکردی و تا تونستی کمکم کردی این روزا هر مدل کیف که پیدا میکنی برا خودت برمی داری و وسایل شخصیتو توش میذاری روزی که آشپزخونه رو مرتب میکردم چندتا بهت شامپو دادم که ببری بذاری حموم . وقتی رفتم تو حموم شامپوهارو بذارم سره جاش دیدم شامپوها کم شدن بعدم یه دستمال تو آشپزخونه داشتیم که دیدم نیست حالا گفتم شاید همه جا به هم خورده پیداش میکنم بعدم گوشیم گم شد و ... واسه همین دیگه شروع کردم به جمع و جور کردن خونه وقتی کیفتو برداشتم بذارم سرجاش دیدم خیلی سنگینه تا زیپش رو باذ کردم دیدم بله همه چیزایی که گم کردم تو کیف شماست یکی یکی بیر...
28 اسفند 1392

دخترک دوساله ام

سلام گل خوشبوی من ببخش که خیلی وقته وبلاگتو آپ نکردم آخه میخواستم برا ارشد کنکور بدم و با حضور شما وقتی وقت گیر میاوردم زودی درسهامو مرور میکردم که دیگه وقت نمیشد به وبلاگت برسم از همه دوستای گلم که تو این چند وقت همراهمون بودن و جویای حالمون بودن هم بسیار ممنونم خداییش تو این دنیای مجازی دوستایی مهربون دارم که تو دنیای واقعی ندارم سریع میرم سراغ حوادثی که تو این یه ماه اتفاق افتاده اولش تولد شما:ما برا تولدت قرار بود بریم خونه مامان جون اینا ولی ایشون برا اون روز وقت دکتر داشتن و خونه نبودن و توفیق اجباری بود که بریم خونه مامانی اینا، ما از روز قبل تولدت خونه مامانی اینا بودیم بابا هم بدجوری مریض بود که روز تولد شما بعد ظهر بود که د...
1 اسفند 1392
1