چشای مثل آینه...!!!
سلام خوشگلم
قربون چشای خوشگلت بشم چند روز پیش بغلم بودی و خودتو برام لوس میکردی که یهو گفتی مامان آینه!
تعجب کردم گفتم آینه؟! گفتی بله میگم کجا؟میگی اینجا تو چشات...چشات آینه هست و من تو آینه هدیه رو میبینم منم همینطور دهنم وا موند
عزیزم شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود که بعده افطار برا مراسم احیا خودمونو آماده میکردیم که یهو گریه شما شروع شد و جیش جیش گفتی شدید گریه کردی با هیچ ترفندی آروم نشدی و بعده یه ساعت تصمیم گرفتیم بریم دکتر، آقای دکتر هم گفت احتمالا عفونت ادراریه و آزمایش و آمپول و شربت نوشت برات به دکتر گفتم که شما اجازه نمیدی ازت نمونه بگیریم و ایشونم گفتن پس سه روز داروهارو استفاده کنیم اگه خوب نشد باید به هر طریقی که شده آزمایش بدیم
داروهاتو گرفتیمو ناچارا آمپولتو زدیم که یه غوغایی به پا کردی که الله اعلم
روزبعد صبح بازم آمپول داشتی که بردیم یزنیم از در کلینیک تو نمی رفتی میگفتی اینجا نه، خلاصه رفتیمو زدیم 6 تا آمپول بودن که دو تاشو زده بودیم و برا زدن باقیشون مردد بودیم و تصمیم گرفتیم عصری ببریم یه دکتر دیگه تو بیمارستان بهبود و باهاش مشورت کنیم ببینیم که آیا به صلاحه زدن آمپولها؟
این آقای دکتر گفت نه آمپولها لازم نیست یه آزمایش مینویسم که فورا گفتم آقای دکتر هدیه اجازه نمیده نمونه بگیریم که با بی توجهی به حرف من، نوشت گفتم نمیتونیم نمونه بگیریم گفت یه جور دیگه میگیریم برات یه خواب آور نوشته بود که 10 سی سی بهت دادیم بابا تو بغلش اونقدر تورو این ور اون ور برد که شاید بخوابی ولی نخوابیدی رفتیم پیش دکتر گفت 5 سی سی دیگه بدین که با این 5 سی سی چشات سنگین شد و خوابت برد فدات بشم چنان خوابیده بودی که هیچی متوجه نمیشدی دکتر بهمون گفت که با بخش زنان هماهنگ شده ببریمت اونجا رفتیمو رو تخت خوابوندمت و خانوم دکتره اومد و برات سوند گذاشتن من میترسیدم که بیدار شی و ببینی نیستم گریه کنی و بترسی ایشون در حال نمونه گیری بودن که گویا شما از خواب بلند میشی و اونو درمیاری و همه جای خانوم دکترو کثیف میکنی که با صدای خانوم دکتر که دختر چیکار کردی؟ بعدم به من گفت خانوم بیا پیش دخترت ببینه کنارشی رفتم تو گفت بیدار شد و درآورد ولی یکم نمونه گرفتم که به آزمایشگاه بگین هر کاری داره با اون مقدار کم بکنه که دیگه امکان نمونه گیری نیست
من و بابا از یه طرف نگران بودیمو ناراحت ولی از طرف دیگه خوشحال بودیم که نمونه گرفته بودن از اونجا که اومدیم هنوز اثر دارو تو بدنت بود و افتان و خیزان راه میرفتی
خداروشکر تو آزمایشا چیزی نبود و دارو ها و آمپولهاتو بی خیال شدیم
عکسا تو ادامه مطالب
این کیک تولد بنده تو 24 تیر
اینجام رفته بودیم شهر بازی کنار خونه مامانی اینا
تا پارک خلوته و هیچ کس تو سرسره نیست میری و بازی میکنی به محض اینکه به بچه میاد فوری محل رو ترک میکنی
اینم شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان