هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

هــــدیـــــه

چشای مثل آینه...!!!

1393/5/5 14:07
نویسنده : مامان هدبه
1,059 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشگلم

قربون چشای خوشگلت بشم چند روز پیش بغلم بودی و خودتو برام لوس میکردی که یهو گفتی مامان آینه!

تعجب کردم گفتم آینه؟! گفتی بله میگم کجا؟میگی اینجا تو چشات...چشات آینه هست و من تو آینه هدیه رو میبینم منم همینطور دهنم وا موندتعجب

عزیزم شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود که بعده افطار برا مراسم احیا خودمونو آماده میکردیم که یهو گریه شما شروع شد و جیش جیش گفتی شدید گریه کردی با هیچ ترفندی آروم نشدی و بعده یه ساعت تصمیم گرفتیم بریم دکتر، آقای دکتر هم گفت احتمالا عفونت ادراریه و آزمایش و آمپول و شربت نوشت برات به دکتر گفتم که شما اجازه نمیدی ازت نمونه بگیریم و ایشونم گفتن پس سه روز داروهارو استفاده کنیم اگه خوب نشد باید به هر طریقی که شده آزمایش بدیممتفکر

داروهاتو گرفتیمو ناچارا آمپولتو زدیم که یه غوغایی به پا کردی که الله اعلمگریه

روزبعد صبح بازم آمپول داشتی که بردیم یزنیم از در کلینیک تو نمی رفتی میگفتی اینجا نه، خلاصه رفتیمو زدیم 6 تا آمپول بودن که دو تاشو زده بودیم و برا زدن باقیشون مردد بودیم و تصمیم گرفتیم عصری ببریم یه دکتر دیگه تو بیمارستان بهبود و باهاش مشورت کنیم ببینیم که آیا به صلاحه زدن آمپولها؟سوال

این آقای دکتر گفت نه آمپولها لازم نیست یه آزمایش مینویسم که فورا گفتم آقای دکتر هدیه اجازه نمیده نمونه بگیریم که با بی توجهی به حرف من، نوشت غمگینگفتم  نمیتونیم نمونه بگیریم گفت یه جور دیگه میگیریم برات یه خواب آور نوشته بود که 10 سی سی بهت دادیم بابا تو بغلش اونقدر تورو این ور اون ور برد که شاید بخوابی ولی نخوابیدی رفتیم پیش دکتر گفت 5 سی سی دیگه بدین که با این 5 سی سی چشات سنگین شد و خوابت برد فدات بشم چنان خوابیده بودی که هیچی متوجه نمیشدی دکتر بهمون گفت که با بخش زنان هماهنگ شده ببریمت اونجا رفتیمو رو تخت خوابوندمت و خانوم دکتره اومد و برات سوند گذاشتن من میترسیدم که بیدار شی و ببینی نیستم گریه کنی و بترسی ایشون در حال نمونه گیری بودن که گویا شما از خواب بلند میشی و اونو درمیاری و همه جای خانوم دکترو کثیف میکنیخجالت که با صدای خانوم دکتر که دختر چیکار کردی؟ بعدم به من گفت خانوم بیا پیش دخترت ببینه کنارشی رفتم تو گفت بیدار شد و درآورد ولی یکم نمونه گرفتم که به آزمایشگاه بگین هر کاری داره با اون مقدار کم بکنه که دیگه امکان نمونه گیری نیستزبان

من و بابا از یه طرف نگران بودیمو ناراحت ولی از طرف دیگه خوشحال بودیم که نمونه گرفته بودن از اونجا که اومدیم هنوز اثر دارو تو بدنت بود و افتان و خیزان راه میرفتیخندونک

خداروشکر تو آزمایشا چیزی نبود و دارو ها و آمپولهاتو بی خیال شدیمآرام

عکسا تو ادامه مطالب

این کیک تولد بنده تو 24 تیر

اینجام رفته بودیم شهر بازی کنار خونه مامانی اینا

تا پارک خلوته و هیچ کس تو سرسره نیست میری و بازی میکنی به محض اینکه به بچه میاد فوری محل رو ترک میکنیخندونک

اینم شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان

پسندها (3)

نظرات (7)

مامانی و بابایی دخمل بلا
5 مرداد 93 14:29
سلام مامانی گل و مازنین هدیه جون خداروشکر که توی آزمایشات چیزی نبوده عزیزم . هدیه جونم همیشه سالم باشییییییی. راستیییییییییییی ما داریم میاییم تبریز برای عید فطررررررررررر. میبوستمون .
مامان هدبه
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم ببخشید پیامتونو دیر دیدم وگرنه از خدام بود که در خدمتتون باشیم و قدم رو چشامون بذارین لااقل خوش گذشت؟
هديه مامان بهراد
6 مرداد 93 15:51
بابت کاری که با خانم دکتر کرد ای ناقلا ایشالا خوب میشه
مامان هدبه
پاسخ
مرسی گلم
مامان فتانه
8 مرداد 93 11:29
الهی انشالله که دیگه هیچ وقت مریض نشه...
مامان هدبه
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان امیررضا
9 مرداد 93 17:57
سلام خدا رو شکر به خیر گذشت....... الهی فدات بشه خاله......حق داره دخملی خانوم دکتر در اون حال بالای سر بچه.... الهی.................عزیز دلم قرآن به سر کردنش رو نگاه.....قبول باشه خاله
مامان هدبه
پاسخ
خاله زنده باشی همیشه
زیبـــــــــــــاتریـــــــــــن دختـــــــــران بهشـــــــــتـــــی!!!!!!!!!!
12 مرداد 93 17:52
الهی قربونتتتتتتتتت بشممممممممممممممم خوشگل خااااااااااااااااااااااااااااااااااااااله دوستتتتتت دارم
مامان هدبه
پاسخ
سلام عزیزم نیستین؟کم پیدایین؟خوشحال شدم دوباره حضورت رو دیدم
مامان فاطمه
17 مرداد 93 13:57
سلااام چه عجب شما طرفای ما پیداتون شد؟؟؟خوبین؟قربون این هدیه خانومم برم که انقده ملوس و خواستنیه راستی مامانی تولدت هم مبارک با تاخیر خصوصی
مامان هدبه
پاسخ
سلام عزیزم این چه حرفیه؟! یکم سرم شلوغه با یه پست جدید به زودی آپ میشم
عسل
23 مرداد 93 17:20
اخي عزيزم چه بزرگ شده