هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

هــــدیـــــه

دندان هشتم و تولد باران

هدیه،عروسکم 5 شنبه هفته گذشته دندون هشتمت خودشو نشون داد فدات شم مرواریدای صدفت دارن کامل میشن،مبارکه و اما 5 شنبه برا تولد باران عزیز دعوت بودیم...ماشالله تازگیها خیلی شیطون شدی ساعت 3 بود هنوز نتونسته بودم حاضر شم ولی شما حاضر و آماده بودی مامانی اینا 3 و نیم بود که اومد منم نیم ساعته حاضر شدمو رفتیم تو تولد بغل هیشکی نرفتی و از اول تا آخر بغلم نشستی و اونایی رو که میرقصیدن نگاه کردی اومدنی هم یه بادکنک از طرف باران بهت دادنو اومدیم بردمت حموم و میخوام آمادت کنم اینم کادوی باران النگوهاتو درمیاری و روی بادکنک میذاری ...
16 اسفند 1391

یه روز به یاد ماندنی با آرتین جون

هدیه خوشگلم چهارشنبه هفته قبل قرار شد آرتین جون با زن عمو بیان خونه ما. اول قرار بود عمو وقتی سرکار میرن زن عمو اینارو بیارن اینجا که زن عمو اطلاع داد که عمو کار دارنو بعد از ساعت 10 میان ما هم از ساعت 10 حاضر و آماده نشستیم که آرتین اینا میان اما 10 شد 10 و نیم بعد 11 بعد 12 که خبر نشد نگران شدیم و اس دادیم به زن عمو که کجا موندین؟ زن عمو گفتن کارای عمو طول کشیده و تا بیاد میاره ساعت 12 و نیم بود که بالاخره رسیدن...آرتین جون مثل همیشه خوشحال و خوش اخلاق بود و دوست داشت باهات بازی کنه ولی طفلک تا میخواست به طرفت بیاد گریه میکردی و با دستت اشاره میکردی که نیاد خلاصه اونروز تا شب بغلم بودی و اذیت کردی زن عمو یه لباس کارت...
16 اسفند 1391

پرو لباس

هدیه عزیزم هفته قبل مامانی چند دست لباس برات دوخته بود که برا پرو لباسا رفتیم خونه مامانی تازگیها با لباس پوشیدن مشکل داری از اول تا آخر گریه کردی حتی نمیذاشتی ببینیم درست تو تنت جفت و جور میشن یا نه لیست لباسای دوخته شده:3 دامن و یه شلوار لی، یه دست بلوز شلوار نخی به رنگ توسی، یه پیراهن سفید خال خالی،یه بلوز سفید خال خالی و یه سارافون نخی توسی عکسات تو ادامه مطالب این بلوز خال خالی با سارافونه اینم پاپ کرن و هدیه با بلوز و شلوار توسی،دوخت مامانی و اینم پرفسور هدیه در حال مطالعه و اینم عاقبت مطالعه زیاد ...
16 اسفند 1391

شیوه نوین آب خوردن!!!

هدیه عزیزم، همه دنیام وقتی مریض بودی لب به غذا نمیزدی دیگه هرچی به ذهنت بیاد در اختیارت میذاشتیم اما یک قاشق هم نمیخوردی یه لحظه آب پاش رو دیدم و خواستم امتحانش کنم یکم آب توش ریختم و دادم دستت چون یه چیز تازه بود خوشحال گرفتی و بررسی اولیه رو به عمل آوردی وقتی با آب پاش یکم آب بهت دادم حسابی خوشت اومد و ازم خواستی دوباره بهت آب بدم از اونروز هر وقت آب پاش رو میبینی ازم میخوای که با اون بهت آب بدم البته الان خودتم یاد گرفتی چطور باهاش آب بخوری عکسات تو ادامه مطالب هدیه خانم داره آب میخوره سره آب پاش رو تنظیم میکنه دست نگه دارین آب میخوره  باز انگار بر وفق مراد نیست دوباره تنظیم میکنه ...
9 اسفند 1391

13 ماهگی البته با تاخیر

هدیه عزیزم...نفس زندگیم ایندفعه بعد از یه هفته تاخیر 13 ماهگیتو میذارم اونم به دلیل مریضی شما بود و خونه تکونی و بعد از اینام قطعی اینترنت بود که نذاشتن تا 9 روز بیام نت...معذرت میخوام گلم فدات شم با همه شیطونیات و خرابکاریهات با همه خوبیات و بد خلقیات دوست دارم میگفتن رفیق بی کلک مادر، راستشو بخوای دقیق نمیدونستم چیه؟ بعد اینکه مادر شدم فهمیدم یعنی چی قربون مامانم بشم که مارو با چه سختیهایی بزرگ کرده، خداروشکر من خیلی راحت تر از مامانم بزرگت میکنم فدات بشم انشالله وقتی مادر شدی میفهمی که چی میگم وقتی عصبانیم میکنی وقتی از دستت کلافه میشم با یه مامان گفتنت همش یادم میره بوست میکنمو تو بغلم میگیرمت عزیزم برامن و با...
8 اسفند 1391

قرقره

یکی یه دونه من چند روز پیش که میخواستم لباسای بابارو اتو کنم باز مثل همیشه نمیذاشتی یه بسته قرقره رنگارنگ داشتم گذاشتم جلوت که بذاری کارمو بکنم که یه لحظه دیدم مثل قهرمانان پرتاب نیزه داری قرقره هارو پرت میکنی دیروز هم باز کشوی میز تلویزیونو خالی کردی تازگیهام زیر میز ناهار خوری رو ازبر کردی هروقت میخوام دنبالت بگردم اونجا پیدات میکنم عزیزم بعضی وقتها با چیزهایی سرگرم میشی که همینطور هاج و واج میمونم که اون چی داره دیروز حین آشپزی آبکش رو بهت دادم یه ربع 20 دقیقه ای بازی کردی و تا متوجه شدی عکستو میگیرم پرتش کردی و ازم خواستی  بغلت کنم کاش عکس نمیگرفتم عکسات تو ادامه مطالب بازی با قرقره ها خالی کردن کشوها ...
7 اسفند 1391

خونه تکونی و مریضی هدیه

عروسکم هفته قبل یه مریضی گرفتی که 6 روز طول کشید اول مثل یه سرماخوردگی ساده بود ولی تب هم داشتی وقتی 3 روز گذشت و همچنان خوب نشدی دیگه نگران شدمو بردیمت دکتر دکتر گفت ویروس جدیده و سرماخوردگی و استامینوفن داد منم تواین سه روز همینارو میدادم...ایول به خودم که یه پا دکترم شبا وقتی میخوابیدم فکر میکردم که فردا خوب میشی ولی... خوب نمیشدی که هیچ شبم تا صبح نمیخوابیدی تو این چند روز حسابی از پا دراومدم مچم کمرم شدیدا درد میکردن شمام که با این بیماری خیلی بداخلاق شدیو فقط تو بغلمی از طرفی هم مامانی اینا اومدن تا کمک کنن خونه تکونی کنم،بگو چرا؟ چون شما نمیذاری کاری بکنم تا کنارتم همه چی رو به راهه ولی تا میخوام پاشم گری...
7 اسفند 1391

شطرنج

هدیه نازم، با چیزهایی که برات تازگی داره دقیقه ها بدون اینکه به اطراف توجه داشته باشی سرگرم میشی و بازی میکنی به این دلیل تمام سعی و تلاش ما در کشف چیزهای تازه هست شطرنج هم یکی از این موارد هست چون برات تازگی داشت با مهره هاش بازی کردی و در آخر سرم تصمیم به خوردن مهره ها گرفتی که دیدم بیشتر از این صلاحیت بازی رو نداری به این دلیل از بازی شطرنج برکنار شدی عزیزم عکسات تو ادامه مطالب خوردن مهره ها شروع شد اینجام لحظه برکناریه ...
6 اسفند 1391