سال نو مبارک گل همیشه بهارمون
سلام یکی یه دونه زندگیمون
اول از همه سال جدید رو به همه دوستای گلمون و شما دختر خوشگلمون تبریک میگمو آرزوی بهترینارو برا همه دارم
ناز گلم امسال برا اولین بار لحظه تحویل سال یش مامانی اینا بودیم و برا اولین بار از دایی عطا و دایی صابر که اولین سال کاریشون بود عیدی گرفتیم
بعد از تحویل سال و گرفتن عیدی شامو رفتیم خونه مامان جون اینا و عیدی هامونو گرفتیمو برا فردا قرار گذاشتیم بریم خونه اقوام بابا. امسال کمتر اذیت کردی و بیشتر همراه و بغل بابا بودی البته خیییییییییییییییلی هم خانوم بودی اصلا شلوغی نکردی و همش بیش من یا بابا بودی و شیرین کاری های آرتین جون رو تماشا میکردی البته وقتی یکی میخواست بغلت کنه اجازه نمیدادی و آژیر خطرت بلند میشد و فقط به یه بوسه اجازه میدادی
امسال مامانی اینا میخواستن برن مشهد سوم فروردین قرار بود حرکت کنن ما هم برا بدرقه شون قرار بود بریم که در یک تصمیم آنی و اصرار بابا قرار شد من و شما هم به مامانی اینا ملحق شیم من خیلی ناراحت بودم که بابا تنها میمونن ولی بابا نخواست که تو خونه بمونیم و چون خودش مرخصی نداشت نتونست همراهمون باشه تو این سفر خیلی جای بابا خالی بود.
اولین شبو تو حرم امام موندیمو صبحش رفتیم قم و یه روزم قم موندیم و روز بعدش به طرف مشهد راه افتادیم و سه شنبه مشهد رسیدیم اولین روز شدید بارون میبارید و من به خاطر شما نتونستم برم حرم ولی روز بعدش رفتیم حرم. ماشالله خیییییییییییییلی شلوغ بود شما تو نماز جماعت اجازه نمیدادی شرکت کنیم و فقط گریه میکردی واسه همینم قرار شد من و مامانی به نوبت تو نماز جماعت شرکت کنیم
یه روزم رفتیم الماس شرق که نسبت به هر سال قیمتها مناسب بود و شمام از اول تو یه ماشینی که کرایه کرده بودیم سوار بودی و ساعات بر وفق کراد بود تا لحظه ای که خواستی بیاده شی و خودت ماشینو برونی که اذیت شروع شد ما رو به هر طرفی که دوست داشتی میکشوندی و اینطور شد که دیگه از اونجا دراومدیم
وقتی حرم میرفتیم دوست داشتی از اول تا آخر بغل من باشی به هیشکی نمیرفتی و اینم باعث میشد که خسته شم فقط وقتی پله میدیدی میافتادی به همین دلیل سعی میکردیم من و مامانی برا نماز صبح بریم که شما خوابی و تو رو پیش بابایی بذاریمو بریم شنبه هم راه افتادیم به طرف تبریز شبو تو دامغان موندیم و فرداشم گذشتنی از تهران رفتیم زیارت شاه عبدالعظیم و شبو هم رسیدیم خونه.
بابا از قبل خونه مامانی اینا بود و بخاری رو روشن کرده بود شما خواب بودی دادم بغل بابا که ببره خونه تا بیدار شدی بابا رو بوسیدی و از بغلش جدا نمیشدی انگاری دلت برا بابا خیلی تنگ شده بود خوابیدنی هم بابا رو بغل کردی و بابابا خوابیدی
بقیه مطالب همراه با توضیحاتش تو ادامه مطالب
این عکسا متعلق به لحظه قبل از تحویل ساله
دومین روزه سال 93 هست و با مامان جون اینا میریم عید دیدنی که دستمال سرتو باز کردی تا مطابق سلیقه خودت ببندی
اینجام زیپ کیفو باز میکنی و میبندی
تو خونه یکی از اقوام مشغول خوردن پسته ای
اینجام قم رواق حضرت خدیجه
بعده زیارت خوابیدی
موقع برگشت از قم رفتیم بهشت زهرا سر مزاره مامان بزرگ بنده
رسیدیم مشهد رفتیم حموم اومدی رو پاهای دایی عطا سرتو گذاشتی و چادرتو کشیدی رو پاهات که بخوابی
پله نوردی در حرم
اولین بستنی سال 93 تو بازار رضا
اینجام الماس شرق
و بازم پله نوردی
اینم عروسکی که دایی عطا برات خریده و اسمش الی هست
اینم تیپ جدیدت تو خونه
اینم ماشین سواری که عاشقشی
13 رو ما جای خاصی برا گردش نرفتیم رفتیم برا زیارت سید حمزه و ادا کردن نذری و برگشتنی هم شمارو بردیم یه پارک
اینجام حاضر شدی بری تولد آرتین جون
موقعی که آرتین جون مشغول دریافت کادوها بود شما چوب شورهای روی کیک رو خوردی و تموم کردی