منشی جدید
سلام هدیه خانوم
باید بگم که یهویی علاقه عجیبی به تلفنی حرف زدن پیدا کردی شمایی که از تلفن گریزان بودی و حتی دوست نداشتی یه الو بگی و هر وقت گوشی رو به سمتت میگرفتیم با گفتن یوخ یوخ فرار می کردی تازگیها به منشی جدیدمون تبدیل شدی و دوست داری خودت تلفن رو جواب بدی و هر کاری با هر کسی داریم دوست داری خودت زنگ بزنی و بگی. حرف زدنت در این مدت هم خیلی پیشرفت کرده و کم کم جملاتت و کلماتت درست میشن. حتی بعضا چنان حرف میزنی که انگار یه حاجی خانوم هستی چند وقت پیش هم وقتی داشتی ژای تلفن خداحافظی میکردی به جای حافظی گفتی خداحافظ و تونستی این کلمه رو هم درست ادا کنی
چند روز پیش وقتی میرفتیم خونه مامانی بابا بهمون گفت هدیه میری و من تنها میمونم برگشتی به بابا گفتی چاره ندارم منم خونه حوصلم سر میره. بابا گفت میخوای یه مامان دیگه بیارم اونم با من بمونه تنها نباشم به بابا برگشتی قاطع و محکم گفتی نه من همین مامانو دوست دارم ولی انگار از این حرف بابا ناراحت شدی رفتی به مامانی گفتی که به حرفی میگم به مامان نگوها اونم گفته باشه، گفتی بابا مامانو دوست نداره منم خیلی ناراحتم به مامان نگوها مامان بفهمه ناراحت میشه قربون اون دل کوچیک و مهربونت بشم که حرف بابا رو به دل گرفتی. عزیزم خیلی دوست داریم خدا یه روزمونو بی تو نکنه
لباسی که تنت هست مامانی برا عروسی دایی عطا برات دوخته
البته لباس منم ایشون زحمت کشیدنو دوختن
اینجام داریم میریم دنبال جهیزیه زن دایی سمیرا
اینم قم یهویی که یک دو ساعت طول کشید زیارت کنیمو دربیایم
اینجام میریم خونه زن عمو که مهمون داشتن برا دیدن آیلین کوچلو رفته بودن و زن عمو جون زحمت کشیده بود مارو هم دعوت کرده بود و بعدم که نذاشتن بیایمو با اون وضع مارو شام نگه داشت