هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

هــــدیـــــه

غیبت کبری!

1394/4/23 20:14
نویسنده : مامان هدبه
1,506 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته کوچلوی ناز و مهربونم

نازنینم خیلی ازت شرمنده ام دیگه مثل قبل نمیتونم به موقع و لحظه به لحظه آپ باشم شاید به علت گرفتاریهای زیاد و مشغله های درسی و ... نمیدونم چی بگم ولی حدود یه ماهه که درسم هم تموم شده ولی دل و دماغ نوشتن ندارموچون مرتب نمیام اینجا رویدادها و شیرین کاریات از یادم میره و وقتی میام که بنویسم یه منم و یه مغز پوچ وخالی. بعضا به حافظه مادرم غبطه میخورم وقتی خاطرات بچگیم را مو به مو برایم تعریف می کند و من در نوشتن خاطرات دو سه ماه گذشته هنگ میکنم. عزیزم خیلی خیلی عذر میخوام.از دوستامونم که پیگیرمون بودن ونگرانمون شدن هم عذرخواهی میکنمخجالت

اردیبهشت ماه برا اولین بار با قطار مشهد رفتیم. شما خیلی قطار رو دوست داشتی ولی موقع نماز که عجله ای میرفتیم و برمی گشتیم یکم اذیت می کردی. رسیدنی مشهد بابا مریض شد به دنبال ایشون من و شمام مریض شدیم بالاخره رفتیم کلینیک حرم. و مریضی باعث شد اونطور که دلمون می خواست دل سیر نریم زیارت.

هر چی عکس دارم رو تو ادامه مطالب میذارم و هرچی راجع به عکس یادم افتاد اونجا مینویسم.

این عکست مربوط میشه به 13 بدر 94 که با مامانی اینا رفتیم ایل گلی

تقریبا یه هفته بعد از ایل گلی بود که رفتیم لاله پارک و طببق معمول جای ما قسمت شهربازیش بودخندونک

اینجام در یافتن یکی از اسباب بازیهات این چنین از جان گذشتگی می کنیچشمک

بعد از اینکه از حموم دراومدی موهاتو شونه کردمو عکستو گرفتم عروسکم

اینجام خونه مامان جون

اینجا با فامیل های بابا رفتیم جلفا دوست صمیمی ات لیلا جون هم اونجا بود و بهت خیلی خوش گذشته بود

اینم عکسای مشهدبوس

بخور گلم گوارای وجودت

اینجام هتلمون

این عکست موقعی که مریض بودی و حال ایستادن نداشتی قربونت عزیزم

اینجام قره کهریز هست که شما که عاشق آب هستی از کنارش حرکت نمی کردی

اینم بازی من و شما یه طرف ساخته های من و طرف دیگه هم تقلیدهای شما

روز نیمه شعبان بابا نذر شیرینی داشت ما هم بردیم سید حمزه ولی چون خیلی شلوغ بود نتونستیم تو بریم تو حیاط پخش کردیمو بعدش اومدیم تو مقبره الشعرا قدم زنی

اینم جلوی خونه مامانی اینا برا نیمه شعبان بود

این مدلی بستن موهاتو خیلی دوست دارم ولی خودت دوست نداری و نمیذاری ببندم

اینجام با مامانی رفته بودیم بازار برگشتنی از این قسمت خوشت اومد و گفتی مامان اینجا یه دونه ازم عکس بگیربغل

عکسامون زیاده بقیه اونارو هم به زودی تو یه پست جدید میذارمزیبا

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)