هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

هــــدیـــــه

ادامه عکس ها

1394/6/1 11:26
نویسنده : مامان هدبه
1,412 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنین دخترم

گلم امروز اول شهریور ماه سال 1394 هست وشما دقیقا 43 ماهه تمام شدین.جشن خدارو شاکرم که دختر گلی مثل شمارو برام هدیه داده ولی باز میگم از گذر زمان دلگیرم لحظات چنان به سرعت می گذرند که لذت از تک تک لحظات تو دلم میمونه.غمگین عزیزم تو ماه مبارک رمضان چون روزه بودیم شما هم به مرور اشتهات کم شد و اواخر ماه دیگه چیزی نمیخوردی و میگفتی روزه ای شاکیبعد از ماه مبارک رمضان فک میکردم اگه ببینی ما میخوریم اشتهات درست میشه که باز نشد و وزنت کم کم پایین اومد و ما هم نگرانتر شدیم دیگه روزی یه وعده اونم به اجبار میخوردی.قهر

بالاخره رفتیم دکتر اونم گفت که الان نسبت به وزن تولدت 6 کیلو وزن کم داری و قدت چندان رشد نکرده و آزمایش نوشت.غمناک خیلی خانوم و فهمیده رفتی خون دادی محبتخانم پرستار از اینکه جیکت هم در نیومد تعجب کرده بود. تشویقخداروشکر آزمایشاتت سالم بود برات شربت ب کمپلکس نوشت که با خوردن اون یکم بهتر شدی ولی با تموم شدن شربت باز به وضع قبلی برگشتی و بی اشتها شدی گریهدوباره برا احوال بردیم  پیش دکتر گفت تا اشتهاش خوب نشد باز ب کمپلکس رو بدم . وقتی اینو میدم میخوری ولی وقتی نمیدم اشتهات کم میشه از این بابت خیلی نگرانیم.غمناک

اما از علاقه ات به استخر بگم: مامانی که درد کمر داشت دکتر براش استخر رو توصیه کرده بود و برا ما هم توفیق اجباری شد که در بعضی از جلسات همرا مامانی بریم استخرزیبا.فک کنم بهترین لحظات رو اونجا سپری میکردی اولین روز یکم پات سر خورد و ترسیدی ولی از دومین جلسه  که یه جلیقه برات خریدیم راحت بودی و خوب بازی میکردی قشنگ رو آب میخوابیدی و دستمو میگرفتی و با پاهات خودتو حرکت میدادی.بغل

عکسارو ادامه مطالب میذارم

قبل از ماه رمضان روزه بودمو شما عصر اصرار کردی که باید بریم بیرون ما هم رفتیم پارک زنگ زدیم مامان جون هم بیان پیشمون که دیدیم ایشون میرن تعزیه.ما هم اونقدر اونجا بودیم که میخواستیم برگردیم دیدیم ماشین باباجون جلومونه رفتیم سوار شدیم منم خونه مامان جون اینا افطار کردم

 

فرار هدیه از آقا پلیسخندونک

سوم تیر ماه دایی عطا عقد کرد و روز بعدشم اومدن خونه ما افطاربعد از افطار همگی رفتیم باغلارباغی و شما برا اولین بار سوار چرخ و فلک شدی

این عکس مربوط به روز 11 تیره که به خاطر تولد آیلین جون خواهر آرتین داریم میریم خونه عمو اینا

اینم مراسم شب قدر من و دخترم

و اینجام داریم مایو رو پرو می کنیم برا رفتن به استخر

اینم خانم دکتر هدیه داره میره معاینه یکی از مریضاش

اینم دوچرخه جدیدت که بابا بدون اینکه بهمون بگه برامو سوژرایز کرده بود

دخترم و عشق هندونه با پیراهنی که مامانی گلمون با اون درد کمر باز برا شما میدوزهمحبت

این عکساتم مربوط به روز تولد باباست که برا بابا سوژرایز کرده بودیم

اینم ناهار تولد و کیک رو بعد از تزیین یادم رفت عکسشو بگیرم

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان فتانه
2 شهریور 94 1:47
چه دخمل نازییییی...ماشالاااا...ایشالا اشتهاش هم خوب میشه مامانیییی
مامان هدبه
پاسخ
ممنونم عزیزم....توکل به خدا