اولین جشن تولد
سلام عزیزم خوبی؟ نازنینم شرمنده ام از اینکه نمیتونم زود زود بیامو از شیرینکاریهات بگم از اینکه چقدر خانوم و فهمیده ای و چقدر مهربونی در یک کلام فقط میتونم بگم فرشته مهربون من و بابایی. بعضی وثتها من شاید یه تذکری بهت بدم ولی بابای گرامی حتی نمیگه بالای چشت ابروست
عزیزم بنا به دلایلی جشن تولدت رو کنسل کرده بودیمو قصد تولد گرفتنت برات نداشتم که اسفندماه مارو به تولد باران جون دعوت کردن اونجا از اول تا اخر کنارمون رقصیدی و وقتی رسیدیم خونه مثل آدم بزرگا بهم گفتی مامان چرا برام تولد نگرفتی؟ اگه برام تولد میگرفتی کاناپه رو نشون دادی که میرفتی رو اون مینشستی و کیک رو رو میز میذاشتنو تو میبریدی خلاصه تولد رو برا خودت شبیه سازی کردی. از اینکه برات تولد نگرفتم خیلی ناراحت شده بودم بابا که اومد بهش گفتمو قرار شد هفنه بعدش برات تولد بگیرم خلاصه کلی خوشحال بودی و از خوشحالی در پوست خودت نمیگنجیدی
هر وسایل تزیینی که برا تزیین میخریدیم بالا پایین میپریدی و شادی میکردی مامانی هم قبل و بعد تولد خیلی کمک کرد و مامان جون و لیلا جون هم تو روز تولد خیلی کمک حالمون بودن که واقعا از هر سه اونا تشکر میکنم که اگه نبودن برام خیلی سخت میشد فقط اون روز رو با دوستات ننشستی و اجازه ندادی با اونا ازت عکس بگیریم و اون روز به کلی یادم رفت که لباس عروست رو بپوشونم همه اینا و نبود دایی عطا باعث شد که به تزیینات خونه دست نزنیم تا وقتی دایی عطا هم اومد برات سومین تولد رو بگیریم و اون روز کلی ازت فیلم و عکس گرفتم برا تلافی روز جشن تولدت
عکسامون ادامه مطالب
این تزیینات خونه بود که بابا همشو کرده بود
اینم کیک تولدت
اینم تنها عکست که لباسایی که تنت هست و گردنبندی که گردنت هست کادوی مامانی اینا برات بودن
میریم تولد باران همون تولدی که برا جشن تولدت انگیزه آفرید
روزی هست که مامانی لباسهارو برات دوخته
اینجام شب قبل تولدت و اماده سازی اتاق هست
در کنار اولین شکوفه های بهاری در خونه یکی از اقوام بابا در عیددیدنی
اینجام شهرک فاطمیون
این سارافون هم که تنته سوغات قم از طرف مامان جون ایناست