این روزها...
فدات شم این روزها یکم شیطون شدی و کارای خطرناک میکنی...سعی میکنی از هرجایی که بتونی بگیری و بلند شی و چون هنوز نمیتونی خودتو کنترل کنی و بعضا تعادلت بهم میخوره باید هرجا که هستم زودی خودمو بهت برسونم در غیر اینصورت اگه صدای زمین خوردنتو بشنوم باید بفهمم که عقب عقب با سر سقوط کردی...با اینکه خیلی مواظبم و لی تو این چندروز 3-4 بار بدجوری زمین خوردی....الهی بمیرم برات...
این روزها نمیذاری به لب تاپ دست بزنیم اگه قرار باشه با لب تاپ کار کنیم باید تو جلو لب تاپ باشی و از اونجایی که نمیشه جلو لب تاپ باشی و به دگمه ها دست نزنی...به این دلیل ترجیح میدیم لب تاپ رو خاموش کنیم و بی خیال بشیم و منتظر بشیم که بخوابی تا کار کنیم.
تا وارد آشپزخونه میشی از دستگیره های گاز میگیری و بلند میشی اینم از اون سری کارای خطرناکه که میترسم رو سرامیک زمین بخوری
کشوهای آشپزخونه رو با یه پارچه بستم تا نتونی بازشون کنی...چون دیدم کشوی داروهارو باز میکنی و میخوای خودکشی کنی
این عکس هارو بنا به درخواست مریم جون مامان حسام کوچلو 5 شنبه ازت گرفتم ولی اونروز نذاشتی تو وبلاگت بذارم
اینجا دخترم چقدر خانمه!! این شلوغیها اصلا بهت نمیاد عزیزم!
فدات شم به گل سر حساسیت داری نمیذاری موهاتو جمع کنم تا حس میکنی یه چیزی هست تلاش میکنی تا در بیاریش که در حین این تلاش ممکنه موهاتو هم بکنی
بالاخره درآوردی
اینجام خیلی مظلومی
اینجام برا اولین بار از حالت سینه خیز به حالت چهار دست و پا دراومدی و بعدم نشستی
انجام نارنگی داری میخوری
نارنگی آبش تموم شد و پرت کردی