دخترک دوساله ام
سلام گل خوشبوی من
ببخش که خیلی وقته وبلاگتو آپ نکردم آخه میخواستم برا ارشد کنکور بدم و با حضور شما وقتی وقت گیر میاوردم زودی درسهامو مرور میکردم که دیگه وقت نمیشد به وبلاگت برسم از همه دوستای گلم که تو این چند وقت همراهمون بودن و جویای حالمون بودن هم بسیار ممنونم خداییش تو این دنیای مجازی دوستایی مهربون دارم که تو دنیای واقعی ندارم
سریع میرم سراغ حوادثی که تو این یه ماه اتفاق افتاده
اولش تولد شما:ما برا تولدت قرار بود بریم خونه مامان جون اینا ولی ایشون برا اون روز وقت دکتر داشتن و خونه نبودن و توفیق اجباری بود که بریم خونه مامانی اینا، ما از روز قبل تولدت خونه مامانی اینا بودیم بابا هم بدجوری مریض بود که روز تولد شما بعد ظهر بود که دیدم بابا با کادوی تولد شما اومد خونه مامانی اینا براتون دوتا النگوی خوشگل خریده بود که شما از اونجایی که برخلاف بنده عاشق طلا و جواهراتی با دیدن النگوها کلی ذوق کردی بابا با اون حالش رفته بود و برا شما کادو خریده بود ولی... النگوها برا دستت خیلی بزرگ بود بابا گفت حاضرشین ببریم عوض کنیم من به خاطر حال بابا نمیخواستم ولی ایشون راضی نشدنو رفتیم عوضش کردیم برگشتنی هم برات کیک خریدیم که دیدم حال بابا داره بدتر میشه رفتیم دکتر از اونجام رفتیم خونه مامانی اینا تا شام حاضرشه آمپولهای بابا رو زدمو استراحت کرد برا خوردن شام اصلا حال نداشت ولی به خاطر شما به زور اومد و نشست و بعدشم کیکو بریدیم و بابا دیگه نتونست بشینه و رفت خوابید به این دلیل دیگه نتونستیم تو تولدت بزن و بکوب راه بندازیمو به یه تولد ساده راضی شدیم ولی از شما بگم که از اول تا آخر فقط گریه کردی راحت 500 تا عکس ازت گرفتم که دو سه تا هم درست حسابی نداره با دیدن شمع یکم آروم شدی ولی بعدش ترسیدی و هرچی کردیم فوتش نکردی اون کلاه معروف تولد رو نذاشتی بزاریم چندتایی هم که گذاشتم با هزارتا دوز و کلک و رشوه گذاشتی خلاصه امسالم از اینکه برات جشن نگرفتم بسی خرسند شدم که اون موقع پدرم درمیومد ایشالا جشن بمونه برا سال بعد که خانومتر شی و کمک حالماما مامانی و بابایی و دایی عطا وجه نقد برا تولدت دادن و دایی صابر هم یه عروسک خوشگل برات خریده بود که دستشون درد نکنه
بعده تولدت عفونت ادراری شروع شد و تب کردی و موقع جیش کردن صدای گریه هات تا هوا میرفت رفتیم دکتر برات دارو داد و ازمون خواست آزمایش بدیم فرداش که خواستم ازت نمونه بگیرم صبح از ساعت 9 تا 11 و نیم تو دسشویی گیر کردیم فقط گریه میکردی و نمیذاشتی ازت نمونه بگیرم بالاخره مامانی زنگید و گفت بچه رو اذیت نکن بیا خونه ما فردا به کمک هم میگیریم عصر رفتیم خونه مامانی و فرداش برنامه تو خونه مامانی اینا شروع شد و تا عصر نذاشتی ازت نمونه بگیریم و چنین شد که بی خیال نمونه شدیم
راستی مامان جون اینام بعدا برا تبریک تولدت اومدن خونه مون که کادوی ایشونم وجه نقد بود ولی عمو و زن عمو برات یه انگشتر خوشگل خریدن که دستشون درد نکنه
از دوستای بابا هم برا تبریک تولدت تشریف آوردن که کادوهاشون یکی از یکی خوشگل تر و نازتر واقعا از اونا دیگه انتظار نبود ولی دستشون درد نکنه که همیشه یادمون هستن خاله لادن برات یه پیرهن خوشگل خریده بودن که اونقدر دوسش داشتی که از تنت در نمیاوردی
و اما یه کادوی خیلی خوشگل تو این دنیای مجازی از مامان مهدیس و ملیسای گلم گرفتم که طراحی این قالب برا دخترم بوده هرقدر ازش تشکر کنم بازم کمه دستت درد نکنه دوست گلم واقعا تکی
راستی باید بگم یکم اجتماعی تر شدی با بچه های دیگه قشنگ بازی میکنی و منم از دیدنتون کیف میکنم
تو این چند روز دوباره کشفیدم که دل پیچه های شما ربطی به شیر نداشته و دوباره شروع کردم بهت شیر میدم روزی دو فنجون به زور میخوری اونم باید با او گیلاس کوچلو بهت بدم و منم باید پیشت بشینمو با هم بخوریم
به گوشی موبایل خیلی وابسته شدی و از این بابت خیلی ناراحتمهر کاری که از دستم بربیاد برا ترک دادنش میکنمولی..
یه مدت وابسته شدی به کارتون گوسفند زبل از صبح تا شب تلویزیون ما و مامانی اینا فقط گوسفند زبل بود که به کمک خدا و با ترفندهایی از یادت بردیم
وقتی میریم بیرون دیگه دوست نداری خونه برگردیم و وقتی هم برمیگردیم گریه میکنی که دوباره بریم ددر
دخترم به خاطر فاصله زیاد خیلی چیزا یادم نیست به محض اینکه یادم بیاد دوباره برات مینویسم
اما عکسامون تو ادامه مطالب
خانومی در حال خوندن کتاب و کیف به دست خوابش برده
اینجام خوشگلم از حموم در اومده
داره با عروسکش حموم میکنه
این عکسام متعلق به روز تولدته گل سرا رو هم مامانی خریده
ده
عروسک بزرگو دایی صابر خریده
داری همشونو یه جا میخوابونی
مشغول خوردن پس گردنی اونم با چه به به و چه چهی
الان داشتم شام درست میکردم دیدم صدایی ازت نیست که اومدم دیدم رو کاناپه با عروسکت خوابیدی