هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

هــــدیـــــه

عروسک 34 و نیم ماهه ام

1393/9/23 0:17
نویسنده : مامان هدبه
1,537 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنینم و سلام به همه دوستامون که بهمون سر زدنو دیدن هنوز آپ نشدیم معذرت میخوام از همتون، یکم سرم شلوغه از یه طرف درسام کمی سنگینه هر درسمون دو سه تا مقاله به زبان اصلی خواستن و از طرفی هم هفته ای 3-4 روز میرم گالری.

الانم به زور یکم از وقتم دزدیدم تا بیام از شیرین کاریهای پرنسسم بگم چون وقتی نمینویسم از یادم میره و خیلی ناراحت میشم که چرا ثبت نکردم.

اول از همه اینکه عاشق عروس و عروس شدنی ایشالله روزی برسه که تو اون لباس سفید خوشگل شاهد خوشبختیت باشیم تا یه جایی عروس میبینی نمیذاری کانال رو عوض کنیم و میشینی و نگاه میکنی اخیرا اونقدر رفتی تو اون مایه ها که به لباس عروسی که قدش کوتاه بود و مامان جون برات از مشهد خریده بود راضی نشدی و به مامانی سفارش لباس عروس رو دادی مدلشم بهش گفتی که میخوای بلند باشه مثل عروس خانومای بزرگخندونک

مامانی هم که هر لحظه تابع اوامر شماست یه روز رفت بازار و برات پارچه خرید و بالاخره اون لباس عروسی که میخواستی دوخته شد خیلی دوسش داری و وقتی اونو میپوشی دوست داری موهاتو هم ببندیمو درست مثل عروسها بشیراضی

عاشق آرایش کردن و نانای کردنی، دوست داری آرایش کنی ماتیک بزنیدلخور و نانای کنی که اون قسمت آرایش کردن کمی برامون خوشایند نیست ولی نمیتونیم باهات کنار بیایم و در نزدن رژلب به هیچ صراطی مستقیم نیستیمتفکر

حرف زدنت کلی پیشرفت کرده جملات خیلی طولانی رو قشنگ جمع و جور میکنی و میگیزیبا حتی شبا بعضا شما برا من قصه میگیبغلسوره توحید و کوثر رو نه خیلی خوب ولی تا حدی حفظ کردیبوس

تو لباس پوشیدن خیلی اذیتمون میکنی وقتی میخوایم بریم جایی باید یکی دو ساعت قبلش دست به کار شم تا بپوشونمت و آخر سرم محاله بدون گریه بیرون بریمغمگین تو لباس خریدن باید خودت باشی تا اون لباس رو بپوشی وگرنه اگه نظرت رو نخواهیمو بخریم ممکنه پسند نکنی یه مارک بد بهش بچسبونی و دیگه نپوشی هفته قبل مامان جون برات یه دست بلوز دامن خوشگل بافت که اول یه مارک بد بهش چسبوندی و نپوشیدی ولی خداروشکر بعد از یکی دو ساعت بعد کلی تعریف پوشیدی که عکسش رو ادامه مطالب خواهم گذاشت ولی مامانی یه جفت پاپوش برات بافته بود که با هیچ تعریف و توصیف راضی نشدی بپوشی و اونام رفتن بایگانیغمگین

امروز که روز اربعین بود از سفر به مشهد حرف میزدیم که یهو مشهد به سرت زد و گریه زی گریه که از هر جایی هست ببریمت مشهد برات مامانی یه مانتو و مقنعه دوخته که ماجراشو خواهم گفت اونارو پوشیدی مهر و تسبیح برداشتی چادرسفیدت رو سر کردی و گفتی بریم مشهد نماز بخونیممحبتما هم که با فرسنگ ها با مشهد فاصله داریم حالا از کجا بریم مشهدتعجب با بابا راه افتادیم رفتیم یگی از مسجدهایی که گنبدش بزرگ بود و به عبارتی مشهد رو در ذهنت شبیه سازی کردیم جلو در مسجد وایستادیمو گفتیم هدیه اینم مشهد گفتی بریم تو بابا بغلش کرد و رفتین مسجد که اونم بسته بود برگشتی و به من گفتی مامان مشهد بسته بود بریم یعدا بیایمچشمک الانم که تلویزیون بین الحرمین رو نشون میده هی به من میگی مامان منو ببر اونجاگریه به حق و حرمت امام حسین از خدا میخوام سفر به کربلا رو برا همه خواهان حضرت قسمت کنه برا ما هم قسمت کنهگریه

اما قضیه مانتو شلوار چیه؟

تقریبا یه ماهی میشه که تنها درخواستت از ما اینه که برات مانتو مقنعه بخریم بری مدرسه خلاصه هر کی رو دیدی بهش گفتی برام مانتو مقنعه بخرین برم مدرسه با بچه ها دوست بشم بابا تصمیم گرفت برات بخره ولی مانتو برا یه دختر 3 ساله از کجا پیدا کنیمتعجبخندونکمامانی بازم دست به کار شد و برات مانتو ومقنعه دوخت که بالاخره به آرزوت رسیدی قربونت بشم ایشالله روزی برسه که راهیت کنیم مدرسه و دکتر بشی و فارغ بشی از تحصیلراضی

عکسام تو ادامه مطالب

میریم تولد دختر یکی از آشناهای مامان جون

اومدیم با هم گالری

هدیه خانم ترشی میذاره

فرشته من در حال نماز و دعامحبت

اینجام 29 مهر تولد دایی صابره

اینم عروسک هدیه خانم به نام عسل که بابا از ترکیه آورده

اینم لباس عروسی که مامانی دوخته

 

نازگلم اینجا مریضه منم گالری هستم مامانی عکستو گرفته از وایبر برام ارسال کرده نگرانت نباشم

اینجام مریضی و بی حالغمگین

اینم پاپوشهای خوشگلی که بابا برات خریده

داریم میریم خونه مامان جون

خانمی رژلب زدهعصبانی

اومدیم شهربازی پاساژ رشدیه

اینم لباسایی که مامان جون برات بافته

هوررررررررااااااا تولد دایی عطا ئ یه کیک دیگه تو 20 آذر

ای خدا این کیکو کی میخورم؟

اینم مانتو مقنعه درخواستی خانم گل

پسندها (5)

نظرات (7)

بابای هدیه
23 آذر 93 23:38
سلام دختر گلم نازگلم ببخشم که تا به حال نتونستم بیامو راجع به وبلاگت نظر بدم دختر یکی یدونه ام بدون که خیلی دوست دارم و قریب به 35 ماه هست که با حضورت خوشبختی رو به خونه ما ارمغان آوردی خدارو هزاران مرتبه شکر که فرشته زیبایی همچون تو رو بهمون داده فداتم تا ابد از مامان مهربونت هم تشکر میکنم که خونه زیبایی مثل این وبلاگ رو برات ساخته و از شیرین کاریهای شما اینجا مینویسه تا خاطراتت در ذهنمون قاب گرفته بشه و هیچوقت یادمون نره
مامان هدبه
پاسخ
سلام عزیزم شاید نتونی بیای اینجا و نظر بنویسی ولی بدون زحماتی که برا منو دخترم میکشی برامون خیلی خیلی ارزشمنده تاج سرمونی و از داشتنت خشنود و سرافرازیم
ققنوس
26 آذر 93 2:01
سلام مامان هدیه جون.وای که خدا وقتی خوشش میومده این دخمل خوشگل رو آفریده.براش اسپند دود کنین.در ضمن خانومی این رسمش نیستااااااا که چند ماه یکبار آ پ کنین.با اجازه جزو دوستانم ادد کردم شما رو.انشاالله تو درس ها هم موفق باشین پشتکار شما هم با بچه هم با تحصیل واقعا ارزشمنده.به امید پست های بیشتررررررر
مامان هدبه
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از اینکه پیگیرمون بودی خیلی خوشحالم که دوستانی همچون شما دارم باور کنین به محض اینکه وقت پیدا کنم میامو وبلاگ رو روز میکنم ممنونم از حضورتون منم شما رو به عنوان یکی از دوستانم با افتخار اد میکنم
مامان امیررضا
2 دی 93 11:12
سلام به به بروز شدین...ما دلمون براتون خیلی تنگ شده و هر وقت میومدم نت بهتون سر میزدم ببینم بروزین یا نه ایشالله این ترم هم خیلی راحت پشت سر میزاری واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای دخملمون چه بزرگ شده و خانوم.....امیرضا هم مثل این هدیه خانوم هر وقت صحبت مشهد میشه میگه بریم چه مامان جون با سلیقه و هنرمندی...دست گلش درد نکنه......واااااااااای چقده این دخمل بلا تو لباس عروش ناز داره و مامانیش چه عکسای خوشگل خوشگلی براش گرفت خانمی شده هدیه جونم تو این مانتو شلوار مامانی زودتر زودتر بیا...اینقده ما رو منتظر نذار...دلمون میگیرها
مامان هدبه
پاسخ
سلام دوست عزیزم ممنونم از این همه لطفت ممنونم که همیشه با حضورتون سرافرازمون میکنین
مامان امیررضا
2 دی 93 23:05
در ربيع الاول،اين ماه خجسته، نسيم سحري جان مايه عشق را به گستره خاكيان مي فرستد. جوانه هاي تبسم لب ها را شاداب از طراوت تغزلي ديگر كرده و همگي قدوم نوزادي را كه سبب آفرينش است تبريك مي گويند كه يا محمّد! به جمع خاكيان دوستدارت خوش آمدي! حلول ماه ربیع الاول، ماه جشن و سرور اهل بيت(ع) مبارك باد.
مامان هلنا
22 دی 93 13:11
هرگاه از دست کارهای کودک عصبانی و خسته شدی این متن را با خودت مرور کن: این شادمانی که اکنون در دست توست مدت زیادی نخواهد ماند... این دستان نرم کوچکی که در دست تو آشیانه دارد در حالی که در آفتاب قدم میزنی ، همیشه با تو نخواهد بود... این پاهای کوچکی کخ در کنارت می دود و با صدای مشتاقی که بدون وقفه و با هیجان هزاران سوال از تو میکند، تا ابد نیستند... این صورت های قابل اعتماد که به طرف تو توجه می کنند، یا بازوان کوچکی که بر کردن تو حلقه می شوند و لبان نرمی که بر روی گونه های تو فشار می آورند، دایمی نیستند... قلب خودت را بر ایشان ارزانی دار... روزهایشان را از شادی پر کن... در خوشی و شادمانی معصومانه شان شریک باش... چرا که طفولیت دو روزی بیش نیست و با چشم بر هم زدنی برای همیشه از دست خواهد رفت
مامان آنیسا
28 دی 93 23:18
قربون این دختر زیبا عزیزم آنیسا هم خیلی قرتی هست و به لوازم آرایش علاقه داره واسه همین واسش رژ ویتامینه labliخریدم آلبالوییش رو ک یکم رنگ قرمز داره خیلی کمرنگ هست و ضرر نداره به شما هم پیشنهاد میکنم
مامان هدبه
پاسخ
ممنونم عزیزم
عسل
10 خرداد 94 17:11
سلام ای جانم چقد بزرگ شده هدیه من ی مدت بلاگفا نبودم بعد امدم دیدم سایت بلاگفا ایراد داره نمیشه ازش استفاده کرد ولی اینجارو تونستم پیدا کنم چقد بزرگ شده هدیه ماشالله خدا حفظش کنه
مامان هدبه
پاسخ
ممنونم از لطفت