هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

هــــدیـــــه

فرشته 3 ساله ام

1393/12/12 12:37
نویسنده : مامان هدبه
1,293 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خانومم خوبی؟ بازم یه غیبت طولانی ببخشم ولی یه ماه پیش مطلب جدیدی برا تولدت گذاشتم ولی چون سیستمم ویروسی شده بود کل مطلب رو پاک کرد و منم دیگه حوصلم سر رفت و بی خیال شدم بعدم که مشغله ام خیلی زیاد شده دیگه وقت آزادم خیلی کمه نمیتونم بیامو زود زود اپ کنم ببخشم گلمخجالت

نازنینم درست 3 سال از حضورت در کنارمون گذشت ومن حتی به اندازه 3 ساعت از وجودت سیر نشدم انگار زمین و زمان دست به دست هم دادن تا لحظاتو سپری کنن که زودی بزرگ شی و از پیشمون بری گریهخیلی مضطرب و نگرانم از زمونه میترسم از آدمها میترسم نمیدونم چه جوری راضی به رفتنت میشم کاش لحظه ها بایستن تا من از وجودت لذت ببرم ولیغمگین

خوشگلم این سال 1 بهمن که روز تولدت بود من دو تا امتحان داشتم با بابا تصمیم گرفتیم که برات یکی دو روز بعدش یه تولد خوشگل بگیریم ولی از اونجایی که من برا هرچی از قبل برنامه بریزم به نحوی بهم میخوره این قضیه تولدت هم با فوت یکی از اقوام دور کنسل شد و بعدم دیگه من از حوصله رفتم دیگه تصمیم گرفتم برا هیچی از قبل برنامه نریزم درست اون لحظه تصمیم بگیرمو اجرا کنمچشمک البته بابا خیلی اصرار داره که تا عید تولد بگیریم منم موندم میترسم برنامه بریزم بازم بهم بخوره منم بشم دماغ سوختهغمگین

بگذریم گلم از شیرین کاریهات و پیشرفتهات بگم:

ماشالله حرف زدنت خیلی پیشرفت کرده یه تحول بسیار بزرگ تو لغت نامه ات کنار رفتن "اس" هست شما که نمیتونستی س رو به خوبی تلفظ کنی الان قشنگ میتونی اونارو تلفظ کنی

واسه خودت خانومی شدی میخوای لباساتو خودت بپوشی ظرف بشوری و چون دستت نمیرسه ازمون میخوای صندلی بذاریم زیر پات تا ظرفهارو بشوری و خیلی هم تمیز میشوریتعجب

حموم رفتنو خیلی دوست داری بعضی وقتها که منم حال ندارم میگی مامان پاشو بریم حموم تو هیچ کاری نمیکنی بشین من سرتو بشورم

خیلی مهربونی و بی نهایت درکم میکنی مدتیه که کمر درد دارم خیلی ملاحظه میکنی که وقتی میشینم پشتم یه چیزی باشه و اگه کاری نمیکنم بهم دراز کشیدنو پیشنهاد میدی راستی ورزش های مربوط به کمر درد رو یاد گرفتی بهم یاد میدی که چه جوری ورزش کنم

رقصت خیلی پیشرفت کرده تا میرسی خونه مامانی اینا میگی آذری قیزلارو برات بذاره تا برقصی ایشونم که توابع اوامر شماست زودی باز میکنه برات

من تو این 6 ماه که میرم دانشگاه مامانی خیلی کمکم کرده میریم اونجا میمونیم و به نحو احسن هم بهت میرسه دیگه از بابت شما نگرانی ندارم 

تلفنی دوست نداری با هیچ کس حرف بزنی بعضا فقط با مامانی حرف میزنی اونم در شرایط استثنایی

ماشالله خیلی هم باهوش هستی پازل خیلی دوست داری و تو زمان کم پازل هاتو میچینی

نقاشی هات هم پیشرفت کرده ادمک و درخت میکشی که عکسشو برات میذارم

خیلی خیلی پیشرفتها داشتی که الان یادم نیست سعی میکنم چیزایی که یادم افتاد رو زودی بیامو اینجا برات بذارم

عکسامون ادامه مطالب

 

تازگیها سرگرمی ام شده بازی با موهای قشنگت اینم اولین باریه که موهاتو بافتمراضی

بعد از اربعین میخواستیم برنامه ریزی کنیم بریم بیرون که چون شما اصرارت رو این بود که بریم قم ما هم یه مسافرت کوچلو دو روزه به قم کردیم

از وقتی رسیده بودیم قم اصرارت رو این بود که به زودی بریم زیارت که وقتی نزدیک میشدیم بهت یاد دادم که به خانم سلام بدی که دیدم چقدر قشنگ دستتو گذاشتی رو سینه ات و سلام دادی

رفتیم حرم با ما نماز خوندی و دعا کردیمحبت

اینم عکس خانم گلی با باباش

اولین نقاشی هدیه گلی

داریم میریم خونه زهرا اینا دوست هدیه

اینجا پیش بابا رفته بودیم که وقتی باهاش رفته بودی یه دور بزنی این شال رو پسندیده بودی و ازش خواسته بودی برات بخره

اینجا من برا امتحانام دارم درس میخونم که با استفاده از هندزفری رکوردهایی که تو دانشگاه گرفته بودم رو گوش میدادم که شمام اینارو گذاشتی گوشات و مثل من کتابو جلوت باز کردی که منم دارم درس میخونمخندونک

اینم لباسیه که بابا دو سال پیش برات خریده بود

خانم دکتر در حال نقاشی

اینجام تو وایبر مشغول بودم که دیدم خانوم گلی پشت جزوه ام داره نقاشی میکنه

علاقه زیادی به عکاسی داری مامانی هم بهت یاد داده که چطور تو کادر بندازی الان از هر چی داری عکس میگیری اینم یکی از عکسایی هست که شما انداختین

اینجام تو مغازه داری پنیر خامه ای میخوریتعجب

این عکسام روز تولدت گرفتم چون میخواستم برات تولد بگیرم اینو جدی نگرفتم که این روز شد برا تولد واقعیغمگین

راستی مامانی و بابایی و دایی عطا برات یه گردنبند خوشگل خریده بودن

مامان جون اینام برات 100 هزار تومن پول نقد دادن

اجازه میگیری توت فرنگی روی کیک رو بخوری

این حوله رو تازه برات خریدیم

این کیتی رو هم عمو رضا برا تولدت خریده

اینم برا اولین باره که تو شهر بازی سوار اینطور وسایل میشیخندونک

اینم عروس خانوم خوشگلممحبت

این لباس عروس رو هم بابا برات از ترکیه خریده

هدیه خانوم در حال ظرف شستن

هفته پیش تبریز برف شدیدی بارید یکی از کلاسهام تعطیل شده بود زودی برگشتم خونه و با دخترم اولین آدم برفی عمرم رو درست کردم خیلی باحال بود کلی با دخترم بازی کردم این روز رو هیچوقت فراموش نمیکنم

اینجام دخترم فداکاری کرد و شالش رو داد به آدم برفی

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

حمیده
14 اسفند 93 0:52
سلااااااام. جاااااانم سه سال گذشت. خانوم خانوماااااا تولدت مباااااارک. انشاالله عروسیت گل دختر.... چه عکسهای نااااازی گرفته مامانی. ووووی ووووی چه لباس عروس ناااااازی. یعنی دخترمن به همین سرعت بزرگ میشه و منم دلم تنگ این لحظه هام میشه. هرچند همین الانم زمان واسم خیلی زود گذشته. زمان واسم تو همون تیرماه باقی مونده. فکرسو بکن یه ماه پیش شاید یه خرده پیش تر!! رفتم واسه فاطمه کاپشن گرفتم حالا همه میگن چرا سرهمی گرفتی از این کتی ها میگرفتی که عید هم بپوشی اونوقت من میگم اوووو حالا کو تاعید فعلا اینو میپوشم براش واسه عیدش یه کت میگیرم. چرا اینجوری شدم؟؟؟ قشنگ ناخودآگاه ذهنم تو تابستون باقی مونده دلم میخواد همه لحظه های با دخترک بودنم رو مزه مزه کنم. هدیه جوووووونی نااااازم بوووووووووووس
مامان فتانه
15 اسفند 93 19:35
واااااای عزیییییزم دلمون برا دختر ناز تنگ شده بوووود...چقدر بزرگ شده و نازتر ....چه لباس عروس نازی..مبارکش باشه....خیلی عکسات قشنگ بودن ...مامانی شما هم موفق باشی
مامان امیررضا
20 فروردین 94 17:33
مادر ، تک‌واژه‌ای‌ست زیبا مادر ، عین زیبایی‌ست و البته که زیباتر از زیبایی چیزی نیست قلب بزرگ خدا در سینه‌ی مادران می‌تپد مادر ، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا آن‌گاه که مادر، گهواره را تکان می‌دهد دوستای عزیزم روزتون مبارک...ایشالله سال های سال سایتون روی سر دلبنداتون باشه