سومین روز سفر
عزیزم
فدات شم روز سوم برا خرید زعفران رفتیم بازار رضا شما از بغل من به هیشکی حتی بابا نرفتی و خیلی خسته شدم از اونجا برات یه عینک دودی خریدیم فکر میکردیم نمیذاری رو چشت بمونه که برخلاف فکرمون راحت به چشمت زدی و ژست گرفتی
یه تسبیح رنگارنگ بود که تا دیدیش انداختی دور گردنت خواستیم اونو برات بخریم که گفت 18 تومن یکی بدلشو که اونم رنگارنگ بود و قیمتش یکم پایینتر بود رو باهاش عوض کردیمو دادیم دستت
دیگه خسته شده بودمو نمیتونستم راه برم یه جایی نشستیم و بابا برامون آب هویج خرید منم به تصور اینکه یاد گرفتی از نی بخوری بهت دادم و شمام به جای مکیدن فوتش کردی و همه لباسام کثیف کردی
در ضمن دادیم عکاس ازت عکس گرفت
برگشتیم هتل واسه شام میخواستسم بریم پایین که بازم پریدی بغلم دیگه نمیتونستم بلندت کنم دادمت بابا که شما شروع کردی به گریه منم با گریه شما زدم زیر گریه...آخه دختر چرا نمیری بغل بابا؟بله خانمی تو مشهد ما رو گریوندی
روز چهارم که جمعه بود پرواز داشتیم صبح برا آخرین بار رفتیم زیارت کردیمو برگشتیم عکساتو هم گرفتیم
اینطور سفرمون به پایان رسید...خیلی خوش گذشت...خدا قسمت همه بکنه
اینجام لابی هتل هست که یه آکواریوم خوشگل داشت