باغ وحش و شاندیز
خوشگلکم
بعداز الماس شرق رفتیم باغ وحش، شما ماشین خوابت برد پیاده شدیم بلافاصله خانومه فالگیری نزدیکمون شد و تا منو دید با لهجه خاصی گفت شما نیت خانه خدا داری و عشق کربلا داری بیا فالتو بگیرم که ما اعتنایی نکردیمو وارد باغ وحش شدیم شما همونطور بغلم خواب بودی اول رفتیم قسمت مار و تمساح که خیلی ترسناک بود بعد شما بیدار شدی و از دیدن اون همه حیوون تعجب کرده بودی هرجا نگاه میکردی میگفتی پیشی
خودت راه میرفتی و حیوونارو نگاه میکرد ما هم به حال و هوای شما خوش بودیم.هوا خیلی گرم بود به این دلیل نتونستیم همه جاشو ببینیم و از باغ وحش در اومدیمو به طرف شاندیز راه افتادیم خداییش جای خیلی قشنگی بود هواشم نسبت سردتر بود جلوی یه رستوران ویلایی نگه داشتیم تا ناهار بخوریم غذاهاشم خوب بود قیمتهای غذام عالی بود
عصر اومدیم هتل تا حاضر شیم بریم حرم با بابا تصمیم داشتیم تا نیمه های شب اونجا باشیم که موندیمو برا اولین بار منم تونستم برمو از نزدیک آقا رو زیارت کنم حال و هوای خاصی داشتم خدا زیارت همه رو قبول کنه ما رو تو جمعشون قرار بده
این خانوم دیگه نتونست خودشو نگه داره
اینام عکسای اون رستوران ویلاییه
از این مجسمه خیلی خوشت اومده بود و باهاش دست میدادی
اینم ناهاری که خیلی خوشمزه بود جای همه خالی بود
اینجام داریم میریم حرم