سفر یهویی به مشهد
عزیزم مشهدی خانومم
یکشنبه 18 فروردین بابا بهم زنگید و با یه لحن و صدای گرفته بهم گفت خانومی نمیدونم چطور شد ولی یهویی شدمن پشت تلفن دلم هورری ریخت فکر کردم یه اتفاق بد افتاده...گفتم چی شده؟گفت یکی از همکارامون داشت میرفت مشهد به مام مپیشنهاد داد منم قبول کردم یه تاکسی تلفنی میفرستم دم در همه مدارکمونو جور کن بده بهش بیاره تا ثبت نام کنیم
هنگ کرده بودم خیلی خوشحال بودم ما سال 89 با بابا رفته بودیم پارسال هم همه چی برا رفتن جور بود مرخصی نداده بودن و من مجبور شدم با بابایی و مامانی برم و بابا تنها با دایی عطا مونده بود.
این مشهد اولین مشهد سه نفری ما بود...روز 3 شنبه پرواز داشتیم...وسایلامونو جور کردیمو و بسم الله راه افتادیم.
شما تا وارد هواپیما شدی خوابیدی و نیم ساعت مونده به فرود بیدار شدی...تو پاکتهای پذیرایی که بهمون داده بودن یه آبمیوه بود اونو برات باز کردیم تا ببینیم میتونی با نی بخوریش؟اول نی رو گاز گرفتی تو دهونت این ور اون ور کردی ولی نشد که نشد ما هم هر طور آموزشی که به نظرمون میرسید انجام دادیم ولی نه که نه
یه لحظه بابا لباشو مثل ماهی کرد شمام تا خواستی تقلید کنی آبمیوه رو مکیدی...تعجب کرده بودی که اون چی بود رفت تو دهونت ما از این تعجبت خندمون گرفت ولی شمام از خنده ما ترسیدی و گریه ات گرفت خلاصه با هزار مصیبت دلداریت دادیمو آبمیوه رو دادیم دستت دیگه یاد گرفته بودی خیلی خوب با نی آبمیوه میخوردی.
رفتیم هتل و ناهار خوردیمو یه استراحت یه ساعته کردیمو رفتیم حرم....السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
مثل همیشه با شکوه و زیبا بود ولی خلوت تر از همیشه....خیلی خوشحال بودم رفتیم زیارت کردیمو اومدیم واسه نماز مغرب و عشا حاضر شدیم...تا بلند شدم تکبیر بگم شما گریه کردی و نذاشتی خلاصه حسرت نماز جماعت تو این سفر به دلم موند بغل بابا هم نمیرفتی که نماز بخونم خلاصه نمازمو خوندیمو برگشتیم.
بعد از شام رفتیم میدان 17 شهریور یکم نشستیم...شما که برا اولین بار قدمهاتو تو خیابونای مشهد زمین گذاشته بودی دوست نداشتی بغلت کنیم و بدو بدو این ور اون ور میرفتی
متاسفانه دوربین با خودمون نبرده بودیمو از روز اولت عکسی ندارم که بذارم...انشالله پستهای بعدی جبران میکنم