هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

هــــدیـــــه

عاشق انار

سلام خوشگلم  نازنینم باید بگم که شدیدا انار رو دوست داری  و هر وقت انار به سرت میزنه کلمه نداریم برات نامفهومه و از هر کجا هم که باشه باید جورشه  خوشگلم این هفته به خاطر دل دردهایی که داشتی و شبو نمیتونستی بخوابی رفتیم دکتر، دکتر گفت روده هات ملتهب شدند به خاطر حساسیت به پروتئین گاوی خداروشکر از وقتی داروهاتو استفاده میکنی بهتر شدی بعد 10 روز هم قراره بریم دوباره کنترل شی عسلم ماشالله یه شیرین زبونی شدی که خدا میدونه خیلی از داشتنت خوشحال و خوشبختیم اخیرا به خاطر خشکی هوا از بینیت خون اومد که حالا سوژه شده و به همه میگی...به خون میگی نان (قان) عروسکاتو میندازی رو پات و داستان میگی بهشون کم کم شعر هم میخونی که خ...
20 دی 1392

این روزها..

سلام عزیزم ببخش دیر به دیر میام و این دیر اومدنا باعث میشه بعضی از شیرین زبونیات و شیرین کاریات یادم نباشه اول از همه در مورد غذا خوردنت بگم: این روزها یکی دو روز خوب غذا میخوری دو سه روز بعد بازم اعتصاب میکنی و کم غذا میخوری خلاصه بعضی وقتها بی خیال میشم به خیال اینکه که هر وقت گرسنه شدی بیای و غذا بخوای که فکر عبثی هست شمام به عشق خودت نمیای و منم که نگران حالتم بازم متوسل میشم به ریختن وسایل کشوها که در این وسط مشغول شی یکم غذا بخوری حتی تو اون روزا هم که با اشتها غذا میخوری هر وقت گرسنه میشی به جای اینکه بگی غذا میخوام یا گرسنه هستم میگی دادا (قاقا)بعضی از افراد رو هم با قاقا میشناسی و تا میبینیشون میگی قاقا منم که مخالف هله هول...
13 دی 1392

عروسک 23 ماهه ام

سلام خوشگل مامان و بابا هدیه جونم اول از همه باید خدا رو شکر کنم به خاطر فرشته ای چون شما که واقعا هدیه ای از طرف خدا 23 ماه به سرعت گذشت و شما روز به روز شیرین تر و خانوم تر میشی ماشالله خیییییییییییییییلی خانوم شدی شیطنت هات کمتر شده و فهمیده تر شدی مثل آدم بزرگا خییییلی خوب با بعضی مسایل کنار میای.اولا هیچ وقت نمیتونستم تو رو جایی بذارمو برم و اگه کاری داشتم باید با یه برنامه کاملا حساب شده در میرفتم ولی حالا تا میگم هدیه مثلا تو ماشین بشین یه کاری دارم برمو برگردم مثل خانوم کوچولو میشینی و منتظرم میشی یکی دو روز پیش یه آزمایش داشتم صبح زود تو رو پیش مامانی گذاشتم شما خواب بودی تا خواستم بیرون برم شما بیدار شدی و به خودم گفتم الان دا...
28 آذر 1392

امان از درد بی درمان

سلام عروسکم فدات شم این سه هفته برا من و بابا و برا شما نازگلم خیلی سخت گذشت چرا؟الان میگم: سه هفته پیش که سرماخوردی بودی به خاطر چرک شدید سینه مجبور به استفاده از آنتی بیوتیک شدیم حین استفاده از آنتی بیوتیک اسهال داشتی بعد از یه هفته که داروت تموم شد هنوز کاملا خوب نشده بودی که دچار یبوست شدی ای وای خیلی سخت بود خدا هیچ بچه ای رو دچار این درد نکنه شب عاشورا بود که دیدیم شما نمیتونین دستشویی کنین رفتیم داروخانه شیاف بیزاگودیل داد که به کمک اون راحت شدی یکی دو روز گذشت بعد بازم اون دردها اومدن سراغت شبو خونه مامان جون اینا بودیم دیدیم که شما نمیتونین بشینین فقط از این ور اتاق تند تند اون ور میرفتی و جیغ میکشیدی و میگفتی جیش جیش (شما به...
14 آذر 1392

هدیه 22 ماهه و محرم 92

سلام فرشته قشنگم امروز برخلاف پستهای قبلی یکی دو روز زودتر 22 ماهگیتو میذارم پس پیشاپیش 22 ماهگیت مبارک نازگلم از اول محرم هر شب بعد از شام با بابا میرفتیم بیرون و دسته های عزاداری رو میدیدیم شمام خیلی خوشت میومد و تا صدای عزاداری رو میشنیدی شروع میکردی به سینه زنی ده شبو چنان به بیرون رفتن عادت کرده بودی که اگه یه شب به دلایلی نمیرفتیم گریه میکردی و با گریه حرفتو رو کرسی مینشوندی و حاضر میشدیمو بیرون میرفتیم امسال متاسفانه به خاطر سرما خوردگی شما نتونستیم تو مراسم شیرخوارگان علی اصغر شرکت کنیم اما با لباسای پارسالت چندتا عکس گرفتم که تو ادامه مطلب میذارم خوشگلم شما نمیتونین جمله درست کنین خیلی هم دوست داری از وقایعی که اتفاق ...
30 آبان 1392

پیشرفت های خانوم گل

سلام خوشگلم فدات شم چند روزه بد جور سرماخوردی و خس خس سینه و آبریزش بینی خیلی اذیتت میکنه قربونت شم درد و بلات همه به جونم از خدا میخوام هیچ وقت مریض نشی و همیشه لبت خندون باشه عزیزدلم خیلی وقته میخوام در مورد پیشرفتا و چیزایی که یاد گرفتی بنویسم ولی وقت گیر نمیارم الان میخوام یه خلاصه از چیزایی که یاد گرفتی برات بنویسم: از فلش کارتهای صدآفرین قسمت حیوانات رو که 32 تا بود تموم کردیم ماشالله همشونو یاد گرفتی و خوب تکرار میکنی و تا کارتو میبینی اسمشونو میگی از پازل هوشی هم صفحه اول که متعلق به 12 تا میوه هست خوب و بدون اشتباه میچینی کره هوش که متعلق بود به ده شکل هندسی همشونو یاد گرفتی و تو جاشون سریع میندازی خیابون مامانی اینا ما...
19 آبان 1392

گل بیست و یک ماهه ام

سلام عزیزم خیلی وقته که میخوام بیامو وبلاگتو به روز کنم ولی باور کن وقت کم میارم بیست و یک ماه گذشت و تو داری روز به روز خانوم تر میشی واقعا هرچی خدارو شکر بگم بازم در مقابل نعمتی چون تو کم گفتم خدایا خیلی دوست دارم و شاکرم که من و همسری رو لایق چنین فرشته زیبایی دونستی عزیزم ماشالله روز به روز شلوغ تر میشی و دایره لغاتت هم در حال گسترشه راستی من نمیدونستم که شما دخمل شیرین زبونم اینقده تو خلاصه کردن فرهنگ لغات تبحر داری چطور؟ الان میگم خیلی از کلمات رو در قالب یه کلمه میگی و خلاص ...الان توضیح میدم بالا : 1: وقتی میگم بالام سان؟ میگی بالا(بچه) 2: وقتی میگم هدیه بلا شدی ها....شما بازم میگی بالا(بلا) 3: بین ویتامین...
8 آبان 1392

نمایشگاه کتاب و ائل گلی

هستی مامان سه شنبه 9 مهر بود که با بابا سه تایی رفتیم نمایشگاه کتاب،یادش بخیر وقتی دانشجو بودم برا رفتن به نمایشگاه کتاب ثانیه شماری میکردم دو سالی میشد که وارد چنین محفل هایی نشده بودم یه لحظه یاد دوران درس و دانشگاه افتادم تو نمایشگاه هر کی شما رو میدید یه عکس العملی نشون میداد و یا فروشنده های کتابای کودکان ازمون دعوت میکردن که بریم از غرفه هاشون دیدن کنیم چندتا کتاب لازم داشتیم خریدیم و آخر سرم نوبت شما بود برات چند تا کتاب داستان و یه پازل خریدیمو باهات بیرون از سالن امیرکبیر نشستیم تا بابا بره یه جایی و برگرده تو اون مدت هم شما یه کیک و کمی آب خوردین تا بابا رو دیدی از خوشحالی میخواستی به سمتش بری که یهویی زمین خوردی و گریه ات بلند شد...
20 مهر 1392

بازم رشت !!

خوشگلم اولین پنج شنبه مهر ماه قرار بود بریم رشت دیدن دایی عطا ولی مامانی یهویی مریض شد و رفتنمون کنسل شد این هفته که مامانی یکم حالش بهتر بود تصمیم گرفتیم بریم. پنجشنبه بعد از خوردن ناهار راه افتادیم بعده نیم ساعت شما دو ساعتی تو ماشین خوابیدی و بعد اینکه بیدار شدی یه نیم ساعتی هم بی حال افتادی ولی بعدش یه حال درست حسابی بهت اومد و شلوغی و اذیت تو ماشین شلوغ شد دایی صابر تو گوشیش یه سرگرمی داره که انگاری داری با یه گربه کارتونی بازی میکنی شما ازش خیلی خوشت اومده بود و یه نیم ساعتی هم با اون بازی کردی بازم اون دنده لجت گرفت آهنگهای مورد علاقه اتو گذاشتیم یکم نانای کردی و بازم اذیتت شروع شد دیگه برا سرگرم کردنت به هر کاری دست زدیم که...
15 مهر 1392