هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

هــــدیـــــه

نمایشگاه کتاب و ائل گلی

1392/7/20 2:29
نویسنده : مامان هدبه
871 بازدید
اشتراک گذاری

هستی مامان سه شنبه 9 مهر بود که با بابا سه تایی رفتیم نمایشگاه کتاب،یادش بخیر وقتی دانشجو بودم برا رفتن به نمایشگاه کتاب ثانیه شماری میکردم دو سالی میشد که وارد چنین محفل هایی نشده بودم یه لحظه یاد دوران درس و دانشگاه افتادم تو نمایشگاه هر کی شما رو میدید یه عکس العملی نشون میداد قلبو یا فروشنده های کتابای کودکان ازمون دعوت میکردن که بریم از غرفه هاشون دیدن کنیم چندتا کتاب لازم داشتیم خریدیم و آخر سرم نوبت شما بود برات چند تا کتاب داستان و یه پازل خریدیمو باهات بیرون از سالن امیرکبیر نشستیم تا بابا بره یه جایی و برگرده تو اون مدت هم شما یه کیک و کمی آب خوردین تا بابا رو دیدی از خوشحالی میخواستی به سمتش بری که یهویی زمین خوردی و گریه ات بلند شد گریهبابا بغلش گرفت و اشترودل برامون خریده بود سس اونارو داد تا شما نگه داری و صدات در نیاد که شمام فکر کردی اونو دادیم بهت تا بخوری به زور بازشون کردی و سس خالی رو با چه به به و چه چه خوردی لباساتم همه سس قرمز بود و منمعصبانی

و اما چهارشنبه 10 مهر عصر بابا گفت بیاین بریم بیرون یه دوری بزنیم حال و هوامون عوض شه منم که مچ دستم شدیدا درد داشت حوصله بیرون رفتنم نداشتم ولی چون شما دوست داری بری بیرون به خاطرت حاضر شدمو و رفتیم ائل گلی قربونت برم شما که بیرون اغلب بغل منی اونروز همش بغل بابا بودی انگاری میدونستی که دستم نمیتونه سنگینی وزنتو تحمل کنهناراحت بابا گفت بیاین بریم شهر بازی و رفتیم تو،شما هر وسیله رو که میدیدی با ذوق و شوق نگاشون میکردی وقتی میگفتیم هدیه میخوای سوار شی میگفتی اوووووخ (نه) تا اینکه رسیدیم به اسبای مری گوراند تا بهت گفتیم میخوای سوار شی گفتی:بــــــلهتعجب

خیلی تعجب کردیم دوباره ازت رسیدیم هدیه میخوای سوار شی و شما دوباره تایید کردی و ما هم با تکیه بر حرف شما رفتیم بلیط خریدیم و شما در کمال ناباوری با بابا رفتی سوار شدی وقتی اونا شروع به حرکت کردن شما اصلا نترسیدی و محکم اسبو گرفته بودی که نیافتی آفرین به دختر شجاع خودم که اولین تجربه اسب سواری رو کسب کردنیشخند

عکسای این دو روز تو ادامه مطالبن بی زحمت کلیک کنین

حاضریم برا رفتن به نمایشگاه

تو این عکسا گفتم هدیه ژست بگیر شمام...خنده

تو ماشین منتظر باباییممنتظر

از ماشین پیاده شدیم تا بابا پارک کنه

این کتابام سهم شما از نمایشگاهقلب و اما لازم به ذکره که لباسایی که تنته مامانی برا زمستونت دوخته که تو خونه بپوشیشبغلدستای مامانی درد نکنه

اینام عکسای ائل گلی

خاله لادن (یکی از همکارای بابا) هم از نمایشگاه برا شما دو تا کتاب خوشگل خریده بودن که دستشون درد نکنه خییییییییییییییلی خوشگلنماچاینم عکس شما با اون دو کتابچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

مادر منتظر
20 مهر 92 12:07
سلااااااااااااام مامانی مهربون هدیه جون و هدیه خانوم خوشگلمون

ممنون که بازم به وبلاگ ما اومدی و کامنت گذاشتی. همیشه از دیدنتون خوشحال میشم.
از راهنماییت ممنون. یه لحظه هم فکر نکن ممکنه ناراحت شم. چون حق با شماست عزیزم. من همیشه روی راهنماییهای دوستانم حساب میکنم. شما هم که جزو دوستان خوب مایی.

البته بعضی از اون لباسارو مثل لباس سفید قرمزا و لباسای قهوای رو از قبل داشتم یعنی از سر بچه قبلیم که البته قسمت نشد هرگز بپوشه اونها رو و دو روز بعد از به دنیا اومدنش از دنیا رفت ولی خوب چون هم دوست داشتم چند دست لباس برای خود فاطمه جونی بخرم و هم اینکه لباساش دخملونه تر باشه دیگه 3 دست دیگه که دوتاش صفره و یکیش یکه هم گرفتم. بازم ممنون از راهنماییت عزیزم.

خوب هدیه خانوم , نمایشگاه کتاب خوش گذشت ؟ خوش به حالت عزیزم. من که بدجور هوای نمایشگاه کتاب رو دارم که برم و کلییییییییییییییی کتاب بخرم.
کتابات مبارک باشه خانومییییییییییی.

اسب سواریت منو کشته. حسابی کیف کردیا.ائل گلی دیگه فکر کنم خیلی سرد شده باشه این روزا. نه؟

چه ژستی گرفتی موقع عکس گرفتن . ماشاالله به این دخملی بلا.

بازم منتظرتون هستم توی وبلاگمون ببینمتون


سلام دوست عزیزم
ممنونم و اما خیلی ناراحت شدم بابت نی نی اولت
خداروشکر که برا بار دوم مادر شدی ایشالا فاطمه جونی سالیانه سال سالمو سلامت عمر کنه
در مورد هوای تبریز: هوا اینجا خیییییلی سرده ائل گلی هم که دیگه نگو ولی اونروز که رفته بودیم خیلی سرد نبود ولی از لباسای هدیه میشه چگونگی هوا رو حدس زد.
samaneh
20 مهر 92 12:31
خوشگل خانوم چه تیپی زدی میدزدنت نانازی. کتابای جدید مبارک


مامان امیرعلی
20 مهر 92 21:35
سلام خانمی ماشالله چه دخترخانم نازی دارین . چه عکسای قشنگی گرفتین هدیه جون . ههههه فدات خندم بخاطر سوار شدن اسب بودش


سلام ممنونم عزیزم
ممنونم که بهمون سر زدین
حمیده
20 مهر 92 23:47
چه ژستی گرفته هدیه خانووووم...
چقد هم کتاب خریده....
وای منم عاشق کتاب خریدنم....
الان که خرجا زده بالا اون موقع ها که مجرد بودم میرفتم "شهر کتاب" میدیدم چه کتابی جدید اوردن و چی دارن و اگه خوشم میاومد میخریدم...
یادش بخیر....


حق با شماست یادش بخیر
مامان فاطمه
21 مهر 92 11:26
قربون تو دخمل خوشگل برم با این ژستایی که گرفتی!عکس اولی خیلی ناز شدیکتابات مبارک .جیگرتو برم من خاله با این روسری!!!!!!


خاله زنده باشی
مامان فتانه
21 مهر 92 17:18
همیشه به گشت خانمی ...تو عکس اخری اخمش مارو کشته....کتابای جدید هم مبارک باشه


ممنونم عزیزم
مامان امیررضا
21 مهر 92 17:52
واااااااااااای خنده تو عکس اولت هدیه جونی منو اسیر خودش کرده.....چقده تو این عکس ناز شدی عزیزم......
ژستت که دیگه نگو ما رو کشته......
افرین به دخمل کتاب خون....ما هم پارسال نمایشگاه کتاب برا امیررضا کلی کتاب گرفتیم....دست مامانی هم درد نکنه.....چقده مامانی برا شما لباس ها خوشجل خوشجل میدوزه.....دستمال سر دخملی دیگه نازیشو چند برابر کرده......



عزیزم وقتی نظرات شما رو میخونم باور کنین انرژی میگیرم ممنونم که اینقده بهمون لطف داری
مهسا مامان نورا
22 مهر 92 13:02
فدای اون ژست گرفتنت چشم قشنگ خاله آخه چرا اینقده ماه و شیرینی عروسک من به به چه کتابهای خوشکل و خوبی منم میخوام
راستی خاله لباس زمستونه ات هم خیلی بهت میاد مبارکه دست امانی دردنکنه


ممنونم عزیزم
اگه نزدیک بودین کتابامو میدادم ازش استفاده کنین
مامانیِ زهرا
22 مهر 92 16:34
فدای ژست گرفتن هات گلم
این عکس آخری منو کشته



خاله لادن
23 مهر 92 1:09
خواهش میکنم
قابلی نداشت
از اینکه کوچولوی نازتون خوشش اومده خیلی خوشحالم


قربان شما
ممنونم از لطفتون
واقعا از اینکه هدیه اون لحظه یادتون بوده خرسندم ممنونم از لطف بی کرانتون
مهسا مامان نورا
23 مهر 92 19:51
عید قربان مبارک التماس دعا


ممنونم به همچنین
مامان آيسل
24 مهر 92 0:17
سلام عزيزم...ماشالله هديه گلم مثل هميشه ناز و خشكله
خوشحالم بهت خوشششش گذشته عزيز دلم...اميدوارم دست ماماني هم تا حالا خوب شده باشه
خصوصي دارين


ممنونم عزیزم لطف داری
مامان سونیا
24 مهر 92 4:10
صدای پای عید می آید.
عید قربان عید پاک ترین عیدها است
عید سر سپردگی و بندگی است.
عید بر آمدن انسانی نو
از خاکسترهای خویشتن خویش است.
عید قربان عید نزدیک شدن دلهایی است
که به قرب الهی رسیده اند.
عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است
این عید مبارک


به همچنین
مامان حسام كوچولو
25 مهر 92 15:43
اي جان من كه دلم ضعف رفت برات


مامان سونیا
1 آبان 92 15:47
علي در عرش بالا بي نظير است
علي بر عالم و آدم امير است
به عشق نام مولايم نوشتم
چه عيدي بهتر از عيد غدير است؟
"عید غدیر مبارک "



عید شمام مبارک
مهسا مامان نورا
1 آبان 92 16:01
عید ولایت مبارک


به همچنین
مامانی نی نی نیومده( حمیده)
1 آبان 92 17:01
سلام عزیزم...
شرمنده این روزا سرم شلوغه یه مقدار...
لینکتون کردم عزیز...
رمزرو هم خصوصی میزارم برات...
یادم رفت بهتون بگم رمزو عوض کردم

خواهش میکنم عزیزم این چه حرفیه دشمنتون شرمنده
ممنونم از لطفتون
مامانی نی نی نیومده(دخترعمو حمیده)
1 آبان 92 17:02
این رمز جدیده واسه همه پستها... 13589
♥ مینا مامان ثمین سادات ♥
3 آبان 92 12:40
سلام عزیزمممممممممممممم خوبید
هدیه جون بیا عیدی دوست جونت برات هدیه داره هااااااااااااا
راستی عیدتم مباررک


سلام عزیزم
به خدا خیلی شرمنده شدم وظیفه ما بود که بهتون سر بزنیمو عید و تبریک بگبم ولی شما که دنیای ادب و معرفتین بازم مثل همیشه شرمندمون کردین خیلی دوستتون دارم عید شمام مبارک
مامان آنیسا
5 آبان 92 12:23
قربونش برم چقدر ناز شده این دختر ایشالا همیشه به گردش و تفریح و شهر بازی


خاله این چه حرفیه همیشه پایدار باشین
♥ مینا مامان ثمین سادات ♥
7 آبان 92 2:39
سلام عزیزم خوبی نازنین خواهش میکنم این چه حرفیه من همیشه بیادتم ومیام وبهتون سرمیزنم
الانم تا نظرتون دیدم بدون اینکه بخونمش اول اومدم وبلاگتون وبخودم گفتم آخ جون حتما پست جدید وعکسای هدیه نازنین هست اما
دوست مهربونم مرسی از محبتت وظیفمونه دوست به این نازنینی دارم بخودم میبالم
الهی بگردم چرا سذت شلوغه کاش پیشت بودم تا حداقل کمکت میکردم کاری از دستم برمیاد؟
هدیه جون ببوس نازنینم دوستون دارم
جای نظرات زیبات همیشه تو وبم خالیه
انشاله همهچیز بروفق مراد باشه وشلوغی سرت بابت شادی وخوشبختی زیاد زیادت باشه الهی آمین
مراقب خودت باش


فدات بشم خیلی لطف داری...ممنونم از احساس همدلی و همدردیت
شما یکی از بهترین دوسنای وبلاگمون هستین
منم خیلی دوستون دارم
مامان حدیثه سادات
7 آبان 92 9:02
ماشاالله هزار ماشاالله خیلی دختر ناز و خوشکلی داری.
قربون اون چشای خوشگل و معصومش برم.از طرف من یه بوووووووووووووووووووس محکم ازش بخور.نازی
وبلاگتون هم خیلی قشنگه.به ماهم سر بزنید خوشحال میشیم.


قربون شما ممنونم چشم حتما میام بهتون سر میزنم
مامان مریم
15 آبان 92 19:02
چقدر دلم برات تنگ شده بود سفیدبرفیه من ماااااچ گنده


خاله نیستین...ما هم برا شما دلمون یه ذره شده بود
مامان هادی
3 شهریور 93 17:37
سلام همشهری خانوم.چه دختر نازی .عاشق رنگ چشماش شدم.خوشحال میشم به ما هم سر بزنید
مامان هدبه
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم نظر لطفتونهحتما میام دیدنتون