نمایشگاه کتاب و ائل گلی
هستی مامان سه شنبه 9 مهر بود که با بابا سه تایی رفتیم نمایشگاه کتاب،یادش بخیر وقتی دانشجو بودم برا رفتن به نمایشگاه کتاب ثانیه شماری میکردم دو سالی میشد که وارد چنین محفل هایی نشده بودم یه لحظه یاد دوران درس و دانشگاه افتادم تو نمایشگاه هر کی شما رو میدید یه عکس العملی نشون میداد و یا فروشنده های کتابای کودکان ازمون دعوت میکردن که بریم از غرفه هاشون دیدن کنیم چندتا کتاب لازم داشتیم خریدیم و آخر سرم نوبت شما بود برات چند تا کتاب داستان و یه پازل خریدیمو باهات بیرون از سالن امیرکبیر نشستیم تا بابا بره یه جایی و برگرده تو اون مدت هم شما یه کیک و کمی آب خوردین تا بابا رو دیدی از خوشحالی میخواستی به سمتش بری که یهویی زمین خوردی و گریه ات بلند شد بابا بغلش گرفت و اشترودل برامون خریده بود سس اونارو داد تا شما نگه داری و صدات در نیاد که شمام فکر کردی اونو دادیم بهت تا بخوری به زور بازشون کردی و سس خالی رو با چه به به و چه چه خوردی لباساتم همه سس قرمز بود و منم
و اما چهارشنبه 10 مهر عصر بابا گفت بیاین بریم بیرون یه دوری بزنیم حال و هوامون عوض شه منم که مچ دستم شدیدا درد داشت حوصله بیرون رفتنم نداشتم ولی چون شما دوست داری بری بیرون به خاطرت حاضر شدمو و رفتیم ائل گلی قربونت برم شما که بیرون اغلب بغل منی اونروز همش بغل بابا بودی انگاری میدونستی که دستم نمیتونه سنگینی وزنتو تحمل کنه بابا گفت بیاین بریم شهر بازی و رفتیم تو،شما هر وسیله رو که میدیدی با ذوق و شوق نگاشون میکردی وقتی میگفتیم هدیه میخوای سوار شی میگفتی اوووووخ (نه) تا اینکه رسیدیم به اسبای مری گوراند تا بهت گفتیم میخوای سوار شی گفتی:بــــــله
خیلی تعجب کردیم دوباره ازت رسیدیم هدیه میخوای سوار شی و شما دوباره تایید کردی و ما هم با تکیه بر حرف شما رفتیم بلیط خریدیم و شما در کمال ناباوری با بابا رفتی سوار شدی وقتی اونا شروع به حرکت کردن شما اصلا نترسیدی و محکم اسبو گرفته بودی که نیافتی آفرین به دختر شجاع خودم که اولین تجربه اسب سواری رو کسب کرد
عکسای این دو روز تو ادامه مطالبن بی زحمت کلیک کنین
حاضریم برا رفتن به نمایشگاه
تو این عکسا گفتم هدیه ژست بگیر شمام...
تو ماشین منتظر باباییم
از ماشین پیاده شدیم تا بابا پارک کنه
این کتابام سهم شما از نمایشگاه و اما لازم به ذکره که لباسایی که تنته مامانی برا زمستونت دوخته که تو خونه بپوشیشدستای مامانی درد نکنه
اینام عکسای ائل گلی
خاله لادن (یکی از همکارای بابا) هم از نمایشگاه برا شما دو تا کتاب خوشگل خریده بودن که دستشون درد نکنه خییییییییییییییلی خوشگلناینم عکس شما با اون دو کتاب