بازم رشت !!
خوشگلم اولین پنج شنبه مهر ماه قرار بود بریم رشت دیدن دایی عطا ولی مامانی یهویی مریض شد و رفتنمون کنسل شد این هفته که مامانی یکم حالش بهتر بود تصمیم گرفتیم بریم.
پنجشنبه بعد از خوردن ناهار راه افتادیم بعده نیم ساعت شما دو ساعتی تو ماشین خوابیدی و بعد اینکه بیدار شدی یه نیم ساعتی هم بی حال افتادی ولی بعدش یه حال درست حسابی بهت اومد و شلوغی و اذیت تو ماشین شلوغ شد دایی صابر تو گوشیش یه سرگرمی داره که انگاری داری با یه گربه کارتونی بازی میکنی شما ازش خیلی خوشت اومده بود و یه نیم ساعتی هم با اون بازی کردی بازم اون دنده لجت گرفت
آهنگهای مورد علاقه اتو گذاشتیم یکم نانای کردی و بازم اذیتت شروع شد دیگه برا سرگرم کردنت به هر کاری دست زدیم که حوالی شهر لوشان خوابت برد و 45 دقیقه خوابیدی و بازم بیدار شدی دیگه خیلی کم مونده بود برسیم به زور سرگرمت کردیم تا اینکه به رشت رسیدیم وقتی دایی عطارو دیدی از خوشحالی نمیدونستی چیکار کنی بعد یه مدت هم فقط بهش خیره شده بودی و نگاش میکردی قرار بود بریم ویلای یکی از آشنایان دایی عطا تا رسیدیم ویلا یه سگی اونجا بود که شما با دیدنش ترسیدی و گریه کردی و هرکاری کردیم آروم نشدی وقتی دیدیم که هیچ جور نمیخوای اونجا بمونی از اونجا دراومدیمو رفتیم یه جای دیگه تو یه ویلای دربستی دیگه ای که سگ نداشت موندیم
تو ویلای قبلی جمعه قرار بود بند و بساط کباب و جوجه باشه که با دو دلی رفتیم تو اون ویلا که خوشبختانه شما یادت رفته بود و اجازه دادی بریم تو.
جای همه خالی بود هم دیدن دایی عطا و هم هوای زیباش که نم نم بارون هم میبارید و اون ناهار خوشمزه جمعه رو برامون به یاد ماندنی کرد.
بعد ناهار رفتیم بندر انزلی که تا رسیدیم خورشید غروب کرده بود و تو تاریکی شب رفتیم کنار دریا،صدای دریا خییییییییییلی زیبا بود شمام از اونجا خیییییییییلی خوشت اومده بود اس میگفتی و این ور اون ور میدویدی
بعدشم رفتیم کاسپین که نیم ساعت نشده دراومدیم چون خیلی دیر شده بود برا شما یه دست بلوز و شلوار که عکسشو برات خواهم گذاشت،خریدیم و راه افتادیم به طرف رشت.
شنبه هم بعده خوردن ناهار راه افتادیم به طرف تبریز شما حوالی رودبار خوابت برد و تا قزوین خوابیدی اصلا دوست نداشتم بیدار شی چون هوا هم تاریک شده بود میدونستم که حوصلت سر میره یکم با بابا بازی کردی و بغلش نشستی کم کم داشت حوصلت سر میرفت که رفتی بغل مامانی اونجام اذیتت شروع شد من که دیگه ترفندی برا اروم کردنت نداشتم گفتم هدیه من دارم لالا میکنم شما گفتی: آی لای؟(لای لای)
منم گفتم بله، چشامو بستم که دیدم دست از سرم برداشتی و رفتی سره مامانی، مامانی هم وقتی دید داره کم میاره گفت هدیه منم دارم لا لا میکنم شما با دستت صورت مامانی رو به طرفی که من خوابیده بودم زدی و به مامانی گفتی آی لای، یعنی لا لا کن مامانی و من در حالیکه صورتامون رو به هم بود چشامونو بستیم که خوابیدیم حالا وقتی میخواستیم چشامونو برا یه لحظه باز کنیم شما نمیذاشتی و داد میزدی آی لای یعنی لالا کنین چقدرم دقیق جلومون نشسته بود که چشامونو باز نکنیم و داشتی کشیک میدادی بعده ده دقیقه ای بازم داد کشیدی آی لای، مامانی گفت هدیه لالا کردیم بازم چی میخوای به مامانی با اشاره و با کلمات شکسته فهموندی که میخوای جاتو درست کنیم که شمام لالا کنین و شمام مظلوم و آروم بغل مامانی خوابت برد شما که لالا کردی ما دیگه بیدار شدیم بعده یه ربع چشاتو باز کردی و دیدی بیداریم شمام بلند شدی و نشستی و شیطنت دوباره شروع شد
مامانی تو کیفش برات بادکنک گذاشته بود که اونو درآورد و شمام یه ساعتی آروم شدی و اذیت نکردی و بعدم با بابا بازی کردی و حوالی ساعت 12 خوابت برد وقتی به خونه رسیدیم خواب بودی و ما هم زودی خوابیدیم که بیدار نشی و اذیت نکنی.
ناز گلم بهت حق میدم یه راه هفت هشت ساعته تو ماشین بودن اونم تو تاریکی خیلی سخته واسه همینم از دستت دلگیر و ناراحت نیستم وخیییییییییییییییییلی دوست دارم
برا دیدن عکسا بفرمایین ادامه مطالب
یهو هوای روسری کردی و به دستمال سرت راضی نشدی و روسری منو خواستی
این صندلی رو تا دیدی گفتی اَس یعنی صندلی و خواستی روش بشینی
تا این چراغهارو دیدی فکر کردی توپ بزرگه و خواستی بهشون دست بزنی
اینجا کنار دریاست شما از خواب بیدار شدی هوام خیلی سرد بود اینطوری پوشوندمت