سفر به مشهد مقدس

عزیزدلم خیلی وقت بود دلم هوای امام رضا کرده بود......تو دوران بارداری که نتونستیم جایی بریم بعدم عید که خیلی کوچک بودی.....خلاصه دو سالی میشد که مشهد نرفته بودیم........هروقت تلویزیون مشهد رو نشون میداد دلم میلرزید........خیلی دوست داشتم که با بابا تورو بغل کنیم وارد حرمش بشیم و تورو نشونش بدیم.........من که خیلی از موفقیتهامو از آقا دارم.....اینبارم میخواستم تورو ببرم پیش آقا....اواسط خرداد بود که یه روز بابا زنگ زد و گفت دوست داری بریم مشهد؟من که از خدام بود..گفتم آره ولی چه جوری؟بابا گفت 3 روز مرخصی میگیرم با هواپیما میریمو برمیگردیم....خیلی خوشحال بودم.....بابا بلیط هامونو گرفت روز مبعث پرواز داشتیم.....چند روز به مبعث مونده بود که بابا خیلی ناراحت از سر کار برگشت...پرسیدم چی شده؟گفت مرخصیمو لغو کردن نمیتونیم بریم....قرار شد بلیط هارو ببریم برگردونیم ولی پس نگرفتن که مامانی و بابایی قبول کردن که بلیط هارو از ما بخرن.....خلاصه توفیق اجباری شد که من و تو با مامانی بابایی و دایی صابر بریم مشهد....روز مبعث ساعت 8 پرواز داشتیم بابا مارو برذ فرودگاه گذاشت....دلم برا بابا میسوخت...خیلی دلش میخواست با ما بیاد ولی قسمت نشد اینطور شد که رفتیم مشهد...جای بابا خیلی خالی بود انشاله به زودی قسمت شه با بابا بریم