باغلارباغی
سلام عزیز دل مامان و بابا
خوشگلم دو هفته هست که پنج شنبه ها میریم باغلارباغی و شمام حسابی کیف میکنی
اولین پنج شنبه:
ساعت حوالی 9 بود که بابا زنگید و گفت دوست دارین بریم بیرونمنم که به خاطر شما همیشه آماده باشم و برا رفتن به بیرون بهانه ندارمو موافقمم فوری قبول کردم زودی بند و بساط شامو حاضر کردمو تو سبد گذاشتم و برا رفتن به بیرون حاضر شدیم یکم از شام که ماکارونی بود برات جدا کردم که بهت بدم تا بیرون گشنه نشی و شمام نخوردی دیگه برات ظرف هم برنداشتم چون فکر نمیکردم غذا بخوری.
بابا گفت ایل گلی که خیییییلی شلوغه اگه اونجا بریم تو ترافیک میمونیم پارک هارو یکی یکی رد کردیم تا رسیدیم باغمیشه ،یه پارکی بود که تقریبا از هر لحاظ برا شما امن بود همونجا پیاده شدیمو شاممون خوردیم شما که یه لحظه ننشستی و فقط اونجایی که نشسته بودیم دورمون میگشتی که یه لحظه غذای بابا رو دیدی و غذا خواستی یکم بهت دادم ولی بازم خواستی منم که برات ظرف نداشتم بابا مجبور شد ظرفشو به شما بده منم به بابا و منم تو قابلمه بخورم شما با چه اشتهایی غذا خوردی و بلند شدی و به کار دور زدنت مشغول شدی هوا خیییییییلی سرد بود دیگه نتونستیم زیاد بشینیم ساعت حدود 11 بود که بلند شدیم.
تو ماشین بودیم که مامانی اینا زنگیدن که ما داریم میریم ایل گلی اگه شمام بیرونین بیاین اونجا که منم گفتم اونجا خیییلی شلوغه اگه میخواین بریم باغلارباغی اونام قبول کردنو رفتیم باغلارباغی
از طرف پارکینگ وارد شدیم ابتدا یه حوض بزرگ آب بود که شما با دیدنش کلی ذوق کردی و اس گفتی و میخواستی بری و با آب بازی کنی که نذاشتیمو یکم داخل تر که شدیم مری گوراند رو دیدی و فریاد زدی ابـــــــــــــــــــــــــــــــسسسسسسسسس(اسب) رفتیمو شما از نزدیک اونارو نگاه کردی خواستیم سوارت کنیم که شما موافق نبودی و با یه اووووخ (یوخ) کوبنده مخالفتتو اعلام کردی به زور از اونجا جدات کردیمو به طرف باغ پرندگان راه افتادیم که تو راه صدای آهنگ و موسیقی زیادتر شد و یهو شما شروع کردی به رقصیدن ، هر کاری می کردیم از اونجا جدا نمیشدی و نانای میکردی به زور بغلم کردمو رفتیم باغ پرندگان. تا وارد شدیم چشمت به شیر افتاد و گفتی اس(شیر) و بعضی از حیوووونارو میشناختی ماشالله ،مونده بود با یکی دو بار تکرار چطور اونارو یاد گرفتی؟
خلاصه از باغ پرندگان هم بیرون اومدیمو تو یکی از نیمکتها نشستیمو پفک خوردیمو شمام با بابا رفتی و یه فرفره خریدی و کم کم راه افتادیم به طرف ماشین.
اما پنج شنبه دوم:
اونروز مراسم چهلم پسرعموی بابا بود بنده شمارو پیش مامانی گذاشتمو رفتم مراسم ساعت حدودای 9 تموم شدیمو بابا سرما خورده بود رفتیم دکتر و بعدم اومدیم خونه مامانی، دیدیم مامانی رو کلی اذیت کردی و ایشونم آخر سر اومده کوچه تا شاید یکم آروم تر شی تا منو دیدی خییییییلی محلم نذاشتی و رفتی بغل بابا انگار باهام قهر بودی بعد با کلی منت کشی اومدی بغلم.تو خونه تصمیم گرفتیم شامو بریم بیرون بعدم بریم باغلارباغی.
تا باغلار باغی رسیدیم همون حوض آبو نشونمون دادی و اسبای مری گوراند و تا به اون قسمت موسیقی و آهنگ رسیدیم دوباره شروع کردی به رقص همه نگات میکردنو میخندیدن از اون قسمت تکونم نمیخوردی اومدیم طرفای چرخ و فلک نشستیم که تو یه دیواری کارتونی رو نقاشی کرده بودن که شما با دیدنش گفتی دارتون(کارتون) و رفتی و بهش دست زدی راستی اینبارم یه فرفره خریدی که بابایی برات هدیه داد یه استخر توپ بود که بچه ها بازی میکردن شمام خیلی خوشت اومده بود و نگاهشون میکردی اینبارم چسبیدی اونجا و جدا نشدی که بابا یه توپ کوچلو از اونا برات گرفتو به کمک اون جدا شدی و دیگه خیلی دیر شده بود با مامانی اینا هماهنگ شدیمو بیرون اومدیم.
عکسای این دو پنج شنبه روی گوشیمه و گوشیم هم خونه مامانی اینا مونده به محض اینکه گوشیم به دستم برسه عکسارو براتون میذارم
اما چند تا عکس تو این چند روزه که نبودیم تو ادامه مطالب
نهایت هیجان و شوق برا رفتن به ددر
ابوووووو(الو)
اینم کادوی روز دختر
وقتی میریم بیرون یکی از این سه تل رو نمیزنی اینجا رفتی هر سه رو با هم زدی و مسواک میزنی
اینم عکسای باغلارباغی:
این اون غذایی که میگفتم با اشتها خوردی:)
اینجام داری اسبای مری گوراند رو نگاه میکنی
اینم فرفره ای که بابا برات خرید
دااااااااارتون(کارتون)
اینم استخر توپ