هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

هــــدیـــــه

باغ هلو

1392/6/4 11:01
نویسنده : مامان هدبه
771 بازدید
اشتراک گذاری

هدیه عزیزم جمعه با مامانی اینا راه افتادیم به طرف شبستر،ناهارو هم بیرون خوردیم بعد از ظهر هم رفتیم باغ هلوی یکی از آشناهای قدیمیلبخند

تا رسیدی اونجا از گریه و زاری و اذیت چیزی کم نذاشتی و از اینکه بیرون اومدم پشیمون شدم تا عصر اذیت کردی و میخواستیم راه بیافتیم که دیدیم تازه داری با محیط اونجا اخت میشی و بازی میکنی که بساط و جمع کردیمو راه افتادیمنیشخند راستی هلو رو هم خیییییییلی دوست داشتی و میگفتی اولوخنده

فدات شم این روزا بهونه گیریات زیاد شده به چیزایی که دست نمیزدی دست میزنی و ازمون میخوای مثل چاقوتعجب

اونجا تو باغ به زور چاقو رو میخواستی که ما هم نمیدادیم شمام گریه و زاریگریه

خوشگلم 19 ماهتم به سلامتی تموم شد و رفتی تو ماه بیستم...فقط آرزوم اینه که یکم فقط یکم بهونه گیریات کمتر بشهماچ

عکسامون ادامه مطالبقلب

این عکسارو موقعی که ناهار میخوردیم تو آلاچیق ازت گرفتم خوش اخلاقیهات همینجا موند و از اونجا بیرون نرفته ابتدا گلهای سرتو باز کردی و ..عصبانی

 

 

صاحب باغ یه نوه داشت به نام فاطمه که چهار سالش بود ماشالله بیشتر از سنش میفهمید و عمل میکرد تا رسید اونجا شروع کرد به جمع و جور کردن اطراف و شستن ظرفها که من همینطور مات مونده بودم...خدا حفظش کنه و از بلا به دور باشه ایشالامژه

تو باغ هی رو این صندلی میشستی ثانیه ای طول نمی کشید که بلند میشدی و یه سری به شیر آب میزدی و میومدی دوباره میشستی بگم کمش 50 بار این کارو تکرار کردی دروغ نگفتمنیشخند

این عکستم مربوط میشه به آبرو ریزی یه هفته پیش...رفته بودیم بازار تا برا عروسی پسرعموم پارچه بخرم که یهو روسری مامانی رو سرش دیدی و بهونه گیری و اذیت که اونو میخوای طفلک مامانی درآورد وبهت داد و شمام وسط بازار سرت کردی و بعدم که نمیدونم چی میخواستی که راضی نشدی و وسط پاساژ گریه ای به پا کردی که همه ما رو نگاه میکردنعصبانیخجالتمنم خواستم از این آبروریزیت یه مدرک تو وبلاگت داشته باشم فوری گوشیمو درآوردمو عکستو گرفتم که دیدم همه چهارچشمی نگام میکنن که از چی دارم عکس میگیرمخنده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان فاطمه
4 شهریور 92 21:27
چقده با گل سر ملوس شدی عزیزمگریه چرا گلم؟حسابی مامانی رو اذیت می کنیبوووووووووووووووووووووس


بله عزیزم با بستن موهها خوشگلتر و ملوستر میشه ولی حیف که نمیذاره بمونه
مامان فتانه
4 شهریور 92 22:34
به به همیشه به گشت و شادی ....خیلی عکسای نازی شده....وای چه لجی داشته گاهی اوقات بچه ها برا یه چیزایی لج میکنن که ادم کفری میشه واقعا


خواهر چه شادیی؟!
بیرون اعصابم بهم ریخت برگشتم
مامان امیررضا
5 شهریور 92 9:48
جانم ای جان
چقده هدیه جونی با عروسک در بغل با اون موهای خوشجل بستش ناز شده
دخمل طلا هیچی هلو خوردی یا همش داشته بهنونه گیری میکردی؟؟
گریه هاشو فدات بشم من...اخه شما چی میخوای
نازدونه چرا شما مامانیت رو اذیت مییکنی...



ممنونم خاله جونی لطف دارین
خاله خدا نکنه اینکه چی میخواد هنوز مجهوله
اما از هلو خوردن...بله آخرآخرا هلو هم میخورد و بهش میگفت اولو
مامان حسام كوچولو
5 شهریور 92 11:12
شايد لجوجي ش به خاطر اينه كه داره دندون در مياره


شاید والله دیگه هنگ کردم
مامان سونیا
9 شهریور 92 12:13
جانم فدای این دخمل خوشگل بهانه گیر برم با اون عکسای خوشگلش همیشه به باغ و تفریح و گردش و شادی عزیزم


خدا نکنه عزیزم...زنده باشی
ممنونم گلم
ترنم
9 شهریور 92 19:10
قربون دخمل ناز و بهانه گیر خودم که از اولو خوشش اومد ،خاله خوشکلم موهاتم که خیلی نازه


hedieh
10 شهریور 92 17:44
از روزی که نامتـــ

ملکه ی ذهنمـــ شد،

احساســ می کنمــ جمجمه امـــ

با شکوه ترینـــ امپراتوری دنیاستـــ...




مامانی زهرا
11 شهریور 92 13:09
مامانِ مهربون شما که هلوی به این خوشمزه گی توی خونه دارید ، دیگه باغ هلو رفتنتون چی بود
هدیه جونم مثل اینکه مامانی حسابی از دستت شاکیه ببینم این ماه بیستم چه میکنی که دیگه مامانی بیاد بگه هدیه اصلا اذیت نمیکنه
خیلــــــــی دوستت دارم گلم


عزیزم ایشالا همینطوری که میگی باشه والله خیلی خسته ام
مامان نرگس
12 شهریور 92 23:42

عزیزم آپم می تونید تشریف بیارید


میام پیشتون
مادر منتظر
13 شهریور 92 14:03
سلام مامانی مهربون هدیه جون
چه دختر نازی داری ماشاالله .
خدا برات حفظش کنه انشاالله عزیزم.
حتما تبریز هما خیلی خوبه و گردش رفتن هم توی اون آب و هوا و طبیعت زیبا معرکه است .
جای ما رو هم خالی کن اونجا .
بچه ها توی یه سنی لج باز و بهانه گیر میشن . باید کمی صبور باشی تا این دوره خودش بگذره .
مامان شدن این دردسرارو هم داره دیگه مامانی
به وبلاگ ما هم سری بزن خوشحال میشم .
با اجازه لینکتون میکنم

سلام عزیزم
ممنونم از لطفتون
حتما تشریف بیارین اینجا در خدمتتون باشیم
جز صبر کار دیگه ای بلد نیستم حق با شماست
حتما میام دیدنتون
مامان فتانه
13 شهریور 92 14:59
ما اومدیم با پست جدید


میام دیدنتون
هدیه
13 شهریور 92 22:22
ای جوووووووونم کوچولوی دوست داشتنی


معصومه
14 شهریور 92 8:48
وای عزیز خاله با این مامان بلا که مدرک جم میکنه عزیزمی تو بخدا شیرینم


مریم--------❤
14 شهریور 92 14:29
سلام عزیزم
چ جای زیباییامیدوارم خوش گذشته باشه


خیییییییییییییلی
مامان سونیا
15 شهریور 92 19:28
من از تو گلبنی بهتر ندیدم / ز تو باغ گلی خوشتر ندیدم

میان این همه گلهای عالم / گلی خوشبوتر از دختر ندیدم . . .

روز دختربر هدیه جون مبارک


مرسی گلم
شقایق مامان آرشا
15 شهریور 92 21:49
فقط باید صبور باشیم کم کم بزرگ می شن عکسای آلاچیق خیلی قشنگ شده بود
مامان مهدیس و ملیسا
15 شهریور 92 22:17
میشــــه اسـم پاکتو رو دل خـــــدا نوشت / میشه با تو پر کشید تــــوی راه سرنوشت

میشـــه با عطـر تنت تا خــــود خـدا رسید/میشــه چشــم نازتو رو تن گلهــــا کـشید

روز دختر مبارک هدیه جونم


ممنونم گلم
مامان فتانه
15 شهریور 92 22:29
.

میشــــه اسـم پاکتو / رو دل خـــــدا نوشت

میشه با تو پر کشید / تــــوی راه سرنوشت

میشـــه با عطـر تنت / تا خــــود خـدا رسید

میشــه چشــم نازتو / رو تن گلهــــا کـشید

روز دختر مبارک

.


ممنونم عزیزم
مامان مریم
16 شهریور 92 11:42
خودت هلویی عشقم...
روزت مبارک فرشته ی قشنگم


ممنونم عزیزم