هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

هــــدیـــــه

دست به دامان بابا

1391/10/17 16:05
نویسنده : مامان هدبه
299 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم چند روزیه که شبها خیلی دیر میخوابی منم که آخرای شب خسته میشم دیگه حوصله سروکله زدن با تو رو ندارمکلافه

دیشب ساعت 10 ونیم بود که حین شیر خوردن خوابیدی منم کلی خوشحال شدم که میتونم یه سری از کارای عقب موندمو انجام بدم.
لباسای بابارو اتو میزدم که یهو صدات بلند شد....20 دقیقه نبود که خوابیده بودی باز بیدار شدی شارژ و سرحال بودی تا به شب زنده داریت برسی

دیگه دست به دامان بابا شدم...ازش خواستم که مارو ببره بیرون تا تو ماشین بخوابونمت طفلک بابا هم قبول کرد

ساعت 11 و 39 دقیقه شب از خونه بیرون اومدیم...تو ماشین همه شیرین کاری هایی که بلد بودی رو انجام میدادی انگار فهمیده بودی که میخوایم به زور بخوابونیمتYah

یه ساعت گذشت و تو همونطور شارژ و سرحال بودی بابا و من کم کم خوابمون میومد ولی تو همچنان سرحال بودیHappy Dance

دیگه دلم به حال بابا سوخت گفتم برگردیم تو فلکه خیام دیدم خمیازه میکشی انگار کم کم خوابت  میومد
تا سر کوچه رسیدیم دیدم خوابیدی...خلاصه سرت کلاه رفت و اینبار طرف غالب منو بابا بودیم

یواش یواش از ماشین پیاده شدیم اومدیم بالا از ترست چراغها رو روشن نکردیم تورو تو جات انداختمو سه سوت منم کنارت دراز کشیدم که خوابیدم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان امیررضا
17 دی 91 15:10
سللام مامان هدیه جون
میبینیم که تو هم مثل امیررضا هم مامانو اذیت میکنی و هم بابایی رو هدیه خوشگل خاله

مامان هدیه بچه های دوره و زمونه اینجوری شیطون شدن باید عادت کنیم من از صبح تا شب خسته میشم از بس دنبال امیررضا میرم

قربون هردوتاش برم

راستی تولد هدیه جون کی هست؟


بله عزیزم کاری نمیشه کرد باید تحمل کنیم...هدیه متولد یک بهمن سال 90 هستش
مامان ثمین
21 بهمن 91 1:49
سلام شرمنده روم به دیوار
میشه بگین اهل کجاهستین ،آخه فلکه خیام تواین متن یکم کنجکاوم کرد


اهل تبریز