عید غدیر خم
عزیزدلم عیدغدیر بود...صبح خونه بودیم قرار شد برییم خونه باباجون که زنگ زدیم دیدیم خونه نیستن و عصر میان ..تصمیم گرفتیم ناهار رو خونه باشیم وقتی داشتم غذا درست میکردم آوردمت آشپزخونه که کارمو بکنم دیدم یه دستمال پیدا کردی و داری سرامیک ها رو تمیز میکنی...الهی من قربونت بشم...زودی دوربین رو برداشتم تا عکستو بگیرم
تا منو دیدی که دارم عکس میگیرم دنده عقب گرفتی و از پله خودتو با احتیاط پایین کشیدی و رفتی پذیرایی
عصر حاضر شدیمو رفتیم خونه باباجون
واسه شام هم رفتیم خونه بابایی...موقع شام بغل بابا بودی و زبونتو هی بیرون میاوردی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی