امان از درد بی درمان
سلام عروسکم
فدات شم این سه هفته برا من و بابا و برا شما نازگلم خیلی سخت گذشت چرا؟الان میگم:
سه هفته پیش که سرماخوردی بودی به خاطر چرک شدید سینه مجبور به استفاده از آنتی بیوتیک شدیم حین استفاده از آنتی بیوتیک اسهال داشتی بعد از یه هفته که داروت تموم شد هنوز کاملا خوب نشده بودی که دچار یبوست شدی
ای وای خیلی سخت بود خدا هیچ بچه ای رو دچار این درد نکنه شب عاشورا بود که دیدیم شما نمیتونین دستشویی کنین رفتیم داروخانه شیاف بیزاگودیل داد که به کمک اون راحت شدی یکی دو روز گذشت بعد بازم اون دردها اومدن سراغت شبو خونه مامان جون اینا بودیم دیدیم که شما نمیتونین بشینین فقط از این ور اتاق تند تند اون ور میرفتی و جیغ میکشیدی و میگفتی جیش جیش (شما به هر نوع دستشویی جیش میگی)خلاصه شیاف هم همراهم نداشتم بعد شام زودی برگشتیم خونه تا بازم شیاف بذارم شمام متنفر از شیاف ،تا اونو تو دستم میدیدی جیغ و دادت بلند میشد بازم به کمک شیاف بیرون رفتی و فرداش بازم همون جیغ و دادا و از این ور به اون ور رفتنو و جیش جیش کردن بام شروع شد شب ساعت 11 بود که رفتیم دکتر و دکتر هم گفت باید میوه آش سوپ بهت بدیم با روغن زیتون فراوان. در ضمن گفت اون شیاف هم مناسب نیست هر روز استفاده شه و اگه بازم مشکلی پیش اومد از شیاف گیلیسیرین استفاده کنیمبرات ملین سنا گل نوشته بود که یه روز بهتر شدی و از رو دوم بازم همون مشکلا دوباره پیش اومد قربونت برم حال و احوالت غیر قابله وصف تو از درد زجر میکشیدی ما هم از زجر تو زجر میکشیدیم با سرنگ بهت روغن زیتون میدادم ملین و شیاف بازم چندان تاثیری نداشتن و این درد کشیدنا باعث شد تا دوباره دکتر بریم اینم روغن بادام و یه نوع پودر داد بازم تاثیری نداشتن شبا موقع بیرون رفتنت هر سه مون زجر میکشیدیم طفلی مامانی تورو میبرد حموم باهات آب بازی میکرد که شاید سرگرم شی و اذیت نکنی ولی فایده ای نداشت
یکی از دکترا گفته بودن اگه خوب نشی باید تیروئیدت رو تست کنن ببینن کم کار نشده به این دلیل شنبه صبح بازم رفتیم دکتر تا بدیم آزمایش بنویسه که نبود رفتیم یه دکتر دیگه گفت ساعت 5 بعدازظهر 10 سی سی روغن بادام یه جا بهت بدم آزمایش هم نوشت قربونت شم تو آزمایشگاه چقدر اذیت شدی تا خانوم پرستار رگتو پیدا کنه و خونتو بگیره نصفه جون شدی خیلی گریه کردی
عصر روغن بادامو بهت دادم تا دو ساعت بعدش شکمت کار کرد چقدر خوشحال بودیم بدون شیاف و بدون اینکه درد بکشی بیرون رفتی خیلی خوشحال بودم بابا که کلی نگرانت بود بهش زنگ زدمو خبر دادمو اونم خیلی خوشحال شده بود حالا بیصبرانه منتظر فرداش بودیم ببینیم چی میشه که فرداش هم بدون دغدغه بیرون رفتی وخدا رو شکر انگار یبوست لعنتی حل شد. ولی تو این سه هفته خیلی زجر کشیدیم و از اینکه دارو هم تاثیر نمیکرد ناراحت و درمونده بودیم.
خدا هیچ بچه ای رو اینطوری مریض نکنه و هیچ مامان و بابایی رو درمونده نکنه.
حالا خداروشکر بهتری و ما هم از این بابت خوشحالیم....از همه دوستامون که نگرانمون بودنو کامنت برامون گذاشته بودن تشکر میکنم