کابوس واکسن تموم شد
هدیه ناز و قشنگم بالاخره دوشنبه واکسن 18 ماهگیتو زدیمو تا 6 سالگیت از شر واکسن خلاص شدیمو تا رسیدیم مرک بهداشت شما انگار یه بوهایی به دماغت رسیده بود که از دم اتاق استوپ زدی و تکون نخوردی بغلم کردم و رفتیم اتاق از همون اوایل تو کنترلهای ساده قد و وزن صدات دراومد حالا مونده بودم واسه واکسن چیکار میکنی بعد از تموم شدن کنترل رفتیم اتاق واکسن که غوغایی به پا کردی که الله اعلم
یه آدامس با خودم برده بودم که اگه آروم نشدی بهت بدم که به دادم رسید و آروم شدی و تا خونه پیاده اومدی تا وقتی نخوابیده بودی همه چی خوب بود ولی بعد از بیدار شدنت وقتی خواستی بلند شی انگار پات به درد اومده بود که گریه کردی اینبارم استامینوفن به دادمون رسید و باز تا عصر خوب بودی که یهو تبت بالا رفت و درد پات هم زیادتر شد وقت استامینوفن هم نشده بود که بدم مجبور شدیم بریم ددر تا یکم بگذره بیایم استامینوفن بدم بعد یه ساعت بازم حالت بهتر شد فقط دو روز بهونه گیریهات زیاد شد که خیلی خستم کرد ولی شکر خدا الان هردومونم خوبیم
تو این هفته پسر عموی بابا به رحمت خدا رفتن من تو مراسم شام غریبان شمارو پیش مامانی گذاشتمو راحت تو مراسم شرکت کردم ولی برا مراسم سومش چون مامانی باهامون بود مجبور شدم ببرمت تو مسجد مثل خانوم بغلم بودی و اذیت نکردی ولی تو غذا خوری و خونه...
تو خونشون یه رفتارهایی نشون دادی که مونده بودم خودتی؟ تا رسیدیم خونه از بغلم افتادی و از این طرف خونه به اونطرفش میدویدی و بلند بلند منو صدا میکردی قشنگ قشنگ آبروریزی میکردی مجبور شدم ببرمت حیاط که دیدم آقایون حیاطن به بابا زنگیدمو شما رو تحویل بابا دادم و اومدم بالا ده دقیقه ای نگذشته بود که صدای گریه اتو شنیدم اومدم ببینم چه خبره دیدم یه جفت دمپایی بچه گانه بزرگتر از پات پوشیدی و بابا خواسته درآره گریه ات بلند شده. دیگه چون دیدیم زیادی شلوغی میکنی رفتیم خداحافظی کردیم تا بیایم خونه که اینبارم به اون دمپایی ها چسبیدی و جدا نشدی به زور از پات درآوردیم تا ماشین گریه کردی و گفتی پاپان که تو ماشین یکم شیر خوردی و خوابیدی
و اما عکسامون با توضیحاتش تو ادامه مطالبن
شب نوزدهم مامانی نذر داشتن اومدن خونه ما تا ساندویچ ها رو درست کنیمو پخش کنیم که شما خیلی کمکون کردی تو این عکسا داری ساندویچ درست میکنی سس رو هم داری میذاری تو نون
هوا بیرون خیلی سرد بود مامانی روسریشو باز کرد و سرت کرد شمام دیگه روسری رو به مامانی ندادی و با اون خوابیدی راستی آخرین ساندویچ نذری رو با دست شما به یکی از نگهبونای دانشگاه دادیم
بعده اینکه خوابت سنگین شد لباساتو درآوردم یهو دستت رو به سرت زدی و دیدی روسری رو هم درآوردم که گریه ات بلند شد مجبور شدم روسری رو بندازم سرت تا آروم شی و بخوابی
اینجام خونه مامان جونه وداری از دست آرتین جون سیب زمینی میخوری
این اواخر میخوای تو هر کاری کمک کنی اینجام داری جامونو میندازی که زورت نمیرسه میخوای کمکت کنیم
اینجام به زور موهاتو بستم تا یه عکس ازت بگیرم
و اما بازم اصلاح مو...اینجام موهات کوتاه شده رفتی حموم و دراومدی
دیشبم سفره افطارمون به جز شکستنی ها رو شما جمع کردی و آخر سرم نشستی و با نتیجه کارت یه عکس انداختی