قزل آی
دخترکم 5شنبه ساعت دوروبر 8 عصر بود که بابا زنگید که شما فسقلی رو آماده کنم تا برین بیرون منم که تو خونه دلم گرفته بود به بابا گفتم که منم میام و ایشونم با کمال میل قبول کردن
همینطوری تو ماشین دور میزدیم واسه خودمون که بابا پیشنهاد داد بریم کافی شاپ سنتی قزل آی
بابا تازگیها با دوستاش خیلی به این کافی شاپ میرفت منم که خیلی مشتاق بودم ببینم چطور جاییه زودی قبو ل کردم
خداییش جای دنج و سرسبزی بود کارکنان اونجا بابا رو خوب میشناختن و خوب ازمون پذیرایی کردن به خصوص از شما که یه بستنی خاص و شیک براتون درست کرده بودن
اما از شما بگم: همه کارکنان اونجا دوست داشتن شمارو از نزدیک ببینن از بابا خواستن که شمارو ببره تا از نزدیک ببیننت ولی شما بغل بابا نرفتی تا یه لحظه بری و برگردی بابارو هم که کلی ناز شمارو میکشید ناراحت کردی بعداز یه مدت هم حوصلت سر رفت و شروع کردی به اذیت یه قندون قند گذاشتیم جلوت تا آبرو ریزی نکنی و ساکت شی که نشد خلاصه یه نیم ساعتی نشستیمو بعدم که اجازه ندادی از اون فضای زیبا لذت ببریم برگشتیم خونه
هدیه خانوم آماده رفتن شده
اینم چای دو رنگ نبات و زعفران که واقعا نوشیدنی بود منم تا حالا اینطوریشو ندیده بودم