الماس شرق
عسلم
دومین روز مسافرتمون تصمیم گرفتیم بریم الماس شرق...شما تو این مسافرت دو تا دوست به نام متین و آیدا داشتی که بچه های همکارای بابا بودن...متین خان که خیلی آروم بود باباش براش تو الماس شرق ماشین کرایه کرد خواستن برا شمام کرایه کنن که چون میدونستم سوار نمیشی نخواستم
تو بازار از بغلم به هیشکی نرفتی و کمر درد گرفتم دیگه خسته شدمو گذاشتمت زمین که اینبار هم فرمان راه افتاد دست شما هرجا رفتی ما هم مجبور به دنبال شما
وقتی دیدیم نمیتونیم خرید کنیم فرار رو بر قرار ترجیح دادیم یه آبمیوه خوردیمو از الماس شرق بیرون اومدیمو راه افتادیم به طرف باغ وحش
حین خوردن آبمیوه متین از ماشینش پیاده شد و به زور شمارو نشوندیم شاید عادت کنی که نشد و فقط تونستیم چندتا عکس بگیریم
هر مغازه اسباب بازی میدیدی بدو بدو میرفتی طرفش
این همه تسبیح رو یه جا ندیده بودی آره؟
اینم ماشین متین خان
این خونه عروسکی هم برا عکس گرفتن بود
فدات شم رفتی واسه مامان مانتو بخری؟
چمدون واسه کی میخوای بخری؟