هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

هــــدیـــــه

واکسن 2 ماهگی

عزیزم وقت اولین واکسنت درست اول نوروز بود و چون مراکز بهداشتی تعطیل بود موند برا بعد از تعطیلات. 12 فروردین بود که یکی از همکارای بابا مارو به خونه پدرش تو نقده دعوت کرد صبح زود راه افتادیم وقتی حاضر میشدیم دیدم نوک بینیت قرمز شده و چشات یکم پف کرده....حاضر شدیم وراه افتادیم تو راحت تو کریر از اینجا تا ارومیه خوابیدی بیدار که شدی دیدم سرفه میکنی و سینه ات خرخر میکنه.الهی فدات بشم سرما خورده بودی.......این اولین سرماخوردگیت بود تا رسیدیم نقده با بابا خواستیم ببریم دکتر که صاحب خونه گفت همسایه ما دکتر کودکان هست بهش میگم بیاد خونه ویزیت کنه.....دکتر اومد معاینه کرد و دارو داد.....قبل از شام بود که بهت شیر دادم و بعدم دیفن هیدرامین بهت داده ب...
20 مهر 1391

اولین عید نوروز

عزیزم درست 2 ماهه بودی که اولین عید رو تجربه کردی.....مامانی اینا قبل تحویل سال راهی مشهد مقدس شدن و ما هم قرار شد لحظه تحویل سال خونه مامان جون بریم که باز مثل همیشه دیر کردیمو سال رو تو خونه خودمون تحویل کردیم...........عزیزدلم این اولین عیدی بود که 3 نفری تحویل میکردیم و اولین عیدی رو از بابا گرفتی:   ...
17 مهر 1391

سوراخ کردن گوش

هدیه گلم با اجازت میخوام با زبان خودم بنویسم......انشاله وقتی بزرگ شدی خودت ادامه میدی. عسلم 50 روزه بودی که دیگه به خودمون جرات دادیم که گوشهاتو سوراخ کنیم.....الهی فدات بشم وقتی یکی از گوشاتو سوراخ کردن یه جیغی کشیدی که گریه ام گرفت....فدات بشم مبارکه ولی خیلی درد کشیدی........الهی قربونت بشم
17 مهر 1391

40 روز چطور گذشت؟

ما تا روز 40 اکثرا خونه مامانی بودیم....چون نوه اول بودم مامانم هم که تک دختر بود حسابی استراحت کرد تا خوب شه.....من که تو 10 روز اول دختر خوبی بودمو خوب هم میخوابیدم یهو نمی دونم چی شد که جای شب و روزم عوض شد...روزها خوب میخوابیدم شبها هم کشیک میدادم......32 روزه بودم که یه شب همه رو از پا درآوردم....مامانی که دلش به حال مامانم میسوخت و نمیذاشت بیدار شه از ساعت 2 بامداد تا 8 صبح منو نگه داشت ولی دیگه ساعت 8 بنزین تموم کرد منو داد دست مامانمو خوابید منم دیگه دلم به حالشون سوخت و رخصت دادم بخوابن و خوابیدم. مامانی خیلی دوست دارم.......ببخش که اذیتت کردم و اما 40 روزه شدم............این روز با مامانم رفتم حموم و مامانم منو غسل داد. ...
17 مهر 1391

هدیه 10 روزه

دیگه دارم بزرگ میشم......ده روزه شدم.....امروز برام یه مراسم گرفتن و از دوست و آشنا هرکی منو ندیده بود اومدن دیدنم.....با این مراسم بهم ثابت شد که آدم خیلی بزرگیم....مامانی که از اولین روز تولدم برا منو مامانم سنگ تموم گذاشته بود....امروزم از صبح زحمت می کشید.....راستی از فردا میریم خونه مامانی....10 روزم اونجا میمونیم. اینم عکس منه تو این مراسم مراسم به خوبی و خوشی برگزار شد.....شب شده بود میخواستن جامو عوض کنن بخوابم که دیدن مای بیبیم تموم شده....بابای فداکارم شب ساعت 12 رفت برام مای بیبی گرفت و برگشت منم همونطور باز مونده بودم تا بابام برگرده....مرسی بابا ...
15 مهر 1391

فرم خواب

من وقتی این مدلی میخوابم خیلی راحتم البته اگه یه پتو گلبافت هم روم بکشند حسابی میخوابم حتی اگه مامانم واسه شیر بیدارم نکنه بلند نمیشم. ...
15 مهر 1391