هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

هــــدیـــــه

روز برگشت از مشهد

روز جمعه بود صبح زود بلند شدیمو رفتیم دعای ندبه.......به به چقدر زیبا بود بعد از صبحونه قرار بود حرکت کنیم.....این سفر هم خوب  بود هم بد.........خوب به خاطر اینکه با مامانی بابایی رفتیم پیش امام رضا...بد به این خاطر که ابابا پیشمون نبود و هر لحظه جای خالیشو حس میکردیم....برگشتنی بابا با 4 شاخه گل رز به پیشوازمون اومده بود...خیلی دلش برات تنگ شده بود ااز وقتی دیده بودت میبوسید تا رسیدیم پارکینگ فرودگاه.... خدا هیچوقت سایه بابا رو از سرمون کم نکنه . .بی بابا بودن حتی برا یک روز هم قابل تحمل نیست: اینم چندتا عکس از روز آخر: تو لابی هتل بغل بابایی هستی(بعد صبحونه) حاضر شدیم راه بیافتیم ولی انگار خوشگلم دوست نداره بریم بیر...
25 مهر 1391

رفتن به الماس شرق

سومین روز تو مشهد تصمیم  گرفتیم بریم الماس شرق ....عزیزم از وقتی پامونو گذاشتیم الماس شرق شروع کردی به گریه و نذاشتی بگردیم خلاصه اینکه نرفته برگشتیم و فقط خستگی راه موند برامون. اینم عکسته که تیپ زدی بری الماس شرق: ...
25 مهر 1391

ورود به حرم مطهر

عزیزم وقتی رسیدیم مشهد هوا خیلی گرم بود گفتیم استراحت میکنیم عصر میریم زیارت ولی بعد ناهار نتونستیم منتظر شیم حاضر شدیم و راه افتادیم....اشتباه بزرگی که کرده بودم این بود که کالسکه تورو همراهمون نبرده بودم....از هتل تا حرم یه ربع راه بود.....هم خستگی و هم گرمی هو تا حرم ما رو از پا در آورد.....ولی تا وارد صحن رضوی شدیم اشک تو چشام حلقه زد....تورو به طرف آقا گرفتم و گفتم آقا هدیه اولین باره که اومده به خاطر هدیه هم که شده نمیخوام دست خالی برگردم....با مامانی رفتیم طبقه پاییینبعد از خوندن زیارت نامه تورو دست مامانی سپردم و رفتم از نزدیک زیارت کردم....تو خوشگلم راحت دراز کشیده بودی وبازی میکردی.... بعد از خوندن نماز با دایی صابر هماهنگ کر...
25 مهر 1391

سفر به مشهد مقدس

عزیزدلم خیلی وقت بود دلم هوای امام رضا کرده بود......تو دوران بارداری که نتونستیم جایی بریم بعدم عید که خیلی کوچک بودی.....خلاصه دو سالی میشد که مشهد نرفته بودیم........هروقت تلویزیون مشهد رو نشون میداد دلم میلرزید........خیلی دوست داشتم که با بابا تورو بغل کنیم وارد حرمش بشیم و تورو نشونش بدیم.........من که خیلی از موفقیتهامو از آقا دارم.....اینبارم میخواستم تورو ببرم پیش آقا....اواسط خرداد بود که یه روز بابا زنگ زد و گفت دوست داری بریم مشهد؟من که از خدام بود..گفتم آره ولی چه جوری؟بابا گفت 3 روز مرخصی میگیرم با هواپیما میریمو برمیگردیم....خیلی خوشحال بودم.....بابا بلیط هامونو گرفت روز مبعث پرواز داشتیم.....چند روز به مبعث مونده بود که بابا ...
24 مهر 1391

حموم کردن

هدیه عزیزم من خیلی وقتها میترسیدم ببرمت حموم و تا 5 ماهگی اکثرا بابا تورو حموم میبرد....عزیزدلم عاشق حموم کردن هستی....تو حموم اصلا گریه نمیکنی.....تا اب به بدنت میخوره کیف میکنی.....اینم عکست که با بابا حموم میکردی: ...
24 مهر 1391

بازی با بابا

خوشگلم 4 ماه و نیم بودی که با صدای بلند میخندیدی و با اسباب بازی محبوبت یعنی نایلون فریزر باد کرده خوب بازی میکردی.....یه شب که من تو آشپزخونه مشغول پخت وپز بودم تو هم پذیرایی با بابا بازی میکردی تو این حین متوجه شدم بابا داره ازت عکس میگیره.....اینم عکساته که با بابایی دارین حسابی کیف میکنین: الهی خنده هیچوقت از لبات کم نشه: ...
24 مهر 1391

واکسن 4 ماهگی

اول خرداد نوبت دومین واکسنت بود.....الهی مامان فدات شه......بازم باید اذیت میشدی ولی عزیزم چاره ای نداریم برا ایمن بودن از بعضی بیماریها باید واکسن بزنیم.......بازم گریه کردی شدید.....طاقت شنیدن گریه هاتو ندارم....قربونت برم یکم دیگه تحمل کن....اینبار تب نکردی خداروشکر پات هم چندان درد نداشت و باز هم خداروشکر این مرحله رو خوب گذروندی. اینم چندتا عکس از 4 ماهگیت: و بارم هم دست خوری: ...
24 مهر 1391

پستونک

گلم از وقتی متولد شدی هرچی خواستیم بهت پستونک بدیم قبول نکردی که نکردی.....اواسط اردیبهشت ماه بود که وقت دندانپزشکی داشتم و تورو پیش مامانی میذاشتمودو سه ساعتی ازت دور میشدم.............وای که چه سخته از تو دور بودن.....تو این دورا شدیدا به دست خوری مشغول بودی یه روز که از دندانپزشکی برگشتم شانسی پستونک رو بهت دادم و نمیدونم چی شد که کلاه سرت رفت و قبول کردی....ولی خیلی وقتها پستونک رو از دهونت میکشیدی و پرتش میکردی که برا اینکه نتونی بیرونش بیاری دستهاتو زیر شلوارت میذاشتیم........قربونت بشم دختر مظلومم اینم عکساته....بالای عکسات با زبون خودت مطلب میذارم: این منم دارم پستونک میخورم: پستونکمو خودم نگه میدارم که نیوفته: پستونک...
24 مهر 1391