عشق بادکنک
دختر باهوشم
ماشالله به همه چی دقت میکنی اخیرا عکس یه بادکنک رو تو یه کاغذ دیدی و به اصرار اونو بهم نشون دادی منم که نمیدونست بادکنک و نشون میدی هی میگفتم آره هدیه کاغذهکه شما با اصرار دوباره نشون میدادی که بابا کاغذو نمیگم که بادکنک رو میگمیهو حواسم به بادکنک رفت و تا گفتم بادکنکو میگی شما با خوشحالی ستو تکون دادی و دستاتو گذاشتی کمرت که بععععععععععععععععععله پس بادکنک بیارین
مام که خونه بادکنک نداشتیم هرطور که خواستم از یادت ببرم نشد که نشد و شما شروع کردی به گریه بالاخره مجبور شدم به بابا زنگ بزنمو بگم برات بادکنک بگیره بابا هم که هر لحظه آماده ی خدمت به دختر نانازش هست در عرض ایکی ثانیه بادکنک برات خرید و اومد شما از خوشحالی کم مونده بود بال دربیاریحتی اجازه نمیدادی باد کنیم
نیم ساعت با اونا بازی کردی بعد نیم ساعت بادکنکها رو که نمیدونم چه گناهی کرده بودن به سزای اعمالشون رسوندی و ترکوندی
از اون روز به بعد فهمیدم که عاشق بادکنکی حتی تو برنامه های تلویزیون هم بادکنک اگه ببینی میخوای به این دلیل هم تصمیم داریم یه بسته بادکنک بخریم تا در موارد ضروری در اختیار سرکار خانوم قرار بدیم
واینم سرانجام بادکنکها