آسیاب خرابه
هدیه یکی یه دونه من و بابا
فدات شم به خاطر قطعی اینترنتمون چند تا پست عقب افتاده داریم که برات میذارم
دو هفته پیش 5 شنبه یکی از همکارای بابا زنگید و ازمون خواست بریم آسیاب خرابه،بابا نظر منو پرسید منم دو دل بودمو آخر سر ریم ضایت دادم به رفتن
جمعه صبح راه افتادیم هوا یکمی سرد بود رسیدیمو وسایلامونو پهن کردیم که شما شروع کردی به پیاده روی اونجام یکم برا شما خطرناک بود به خصوص جایی که نشسته بود خطرناک اندر خطرناک
به این دلیلم مجبور شدم بغلم کنمو با هم بریم بگردیم که حوصلت سر نره یه دوری زدیم برگشتیم که بارون گرفت
زودی چادر زدیمو رفتیم تو چادر که این چادر زدنمون بهتر شد و شما تو چادر موندی و شلوغی نکردی بعد ناهار هم یه چرتی زدی و به من و بابا اجازه دادی به هوای قدیما بریم یه دوری بزنیم من خودم برا اواین بار بود که آبشارشو میدیدم همه میرفتنو عکس مینداختن
هواحوالی عصر سردتر شد و زودی وسایلامونو جمع کردیمو حرکت کردیم...تو ماشینم شما کلی اذیت کردی دوست نداری یه جا بشینی دوست داشتی بگردی که تو ماشین هم چون امکانش نبود گریه میکردی
اینم عکسای اونروز
اینجام هدیه خانوم میخواد چای بذاره
اینجام تو چادر یه چرتی زده و سر حال اومده
اینجام داریم میریم