هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

هــــدیـــــه

هفته ای که گذشت...

عزیزم یه هفته بود که اینترنتمون قطع شده بود تو این یه هفته نتونستم برات پست بذارم ولی از عکسایی که گرفتم خلاصه ای میذارم: هدیه جونم نمیدونم تو جورابات چی پیدا کردی که میزنی به دندون و مثل گربه ها خونه رو میگردی و اما اینم عکسات با پالتوی جدیدت ...
28 دی 1391

سرگرمی جدید هدیه

عسلم حدودا از 6 ماهگی علاقه به نخ وطناب داری...مامانی بعضا باهات شوخی میکنه و میگه دخترم قراره خیاط بشه وقتی داشتم لباسایی رو که برات کوچیک شده رو جمع میکردم متوجه یه بند تو کلاه یکی از لباسات شدم. درآوردمش تا بهت بدم تو هم خیلی خوشت اومده بود...الان دو روزه که باهاش سرگرم میشی هدیه با سرگرمی جدیدش ...
19 دی 1391

فرشته نجات..!!

خوشگلم بالاخره راهی پیدا کردم که بتونم 20 - 30 دقیقه سرگرمت کنم  تا بدو بدو به بعضی کارام برسم عزیزم من اسمشو گذاشتم فرشته نجات   فدات شم میدونی فرشته نجات چیه؟ این عکسشه: اسباب بازیهای ریزه میزتو میریزم تو این سبد و تو عزیزم که عاشق خالی کردن هستی تا اسباب بازیهاتو وارسی کنی و خالی کنی حدود 20 دقیقه طول میکشه که منم تو این فاصله میتونم به بعضی کارام برسم البته این دوتا قوطی آدامس رو که توش آدامس هست و صدا میده هم خیلی دوست داری و باهاشون بازی میکنی    ...
19 دی 1391

کارای جدید هدیه

خوشگلم یه هفته میشه که دیگه سینه خیز نمیری و چهار دست و پا میری چشم ،بینی،دهان و گوش رو نشون میدی وقتی میگیم جی جی هات کو؟ النگوهاتو نشون میدی هرچا بچه میبینی میگی به به....آرتین جون که دو ماه و نیم ازت کوچیکه بهش میگی به به لامپ و لوستر رو دوست داری و بغل هرکی میری با انگشتت نشون میدی تا ببرنت بهشون دست بزنی خودتو پنهون میکنی بعدم که نشون میدی میگی "ادی"  علاقه شدیدی به جورابهات داری...دوست جوراباتو از پات در بیاری دست بگیری یا به دهون بگیری و راه بری غذا هم که نمیخوری قربون خدا برم که این شیر رو برات داده والا از گشنگی تلف میشدی قطره آهن و ویتامین آد رو به زور میخوری...راستشو بخوای اصلا دوست ندارم اونارو بهت بد...
17 دی 1391

دست به دامان بابا

عزیزم چند روزیه که شبها خیلی دیر میخوابی منم که آخرای شب خسته میشم دیگه حوصله سروکله زدن با تو رو ندارم دیشب ساعت 10 ونیم بود که حین شیر خوردن خوابیدی منم کلی خوشحال شدم که میتونم یه سری از کارای عقب موندمو انجام بدم. لباسای بابارو اتو میزدم که یهو صدات بلند شد....20 دقیقه نبود که خوابیده بودی باز بیدار شدی شارژ و سرحال بودی تا به شب زنده داریت برسی دیگه دست به دامان بابا شدم...ازش خواستم که مارو ببره بیرون تا تو ماشین بخوابونمت طفلک بابا هم قبول کرد ساعت 11 و 39 دقیقه شب از خونه بیرون اومدیم...تو ماشین همه شیرین کاری هایی که بلد بودی رو انجام میدادی انگار فهمیده بودی که میخوایم به زور بخوابونیمت یه ساعت گذشت و تو همونطور ش...
17 دی 1391

دو قدم...

خوشگل مامان، دیشب داشتی مثل همیشه به کمک مبل پیاده روی میکردی یه لحظه خواستی بیای بغلم که کنارت بودم...دستتو دراز کردی ولی نرسیدی یهو دستاتو از مبل ول کردی و دوقدم به طرفم برداشتی و افتادی بغلم واااااای که چقدر ذوق کردم بغلم کرده بودمو هی میبوسمت.....دخترم عاشقتم ...
16 دی 1391

هدیه 11 ماهه

هدیه عزیزم، 11 ماهگیت مبارک انشالله سالیان سال زنده باشی و سلامت و سرزنده لغت نامه هدیه جونم بابا : بابا  مامان : مامان  ددر : گردش  دَ : بیا خخخخخخخ : خوردنی نیست جیسسسس : دست زدنی نیست  پیسسسی : گربه  پیتتتی : هرچیزی که نمیتونه تلفظ کنه کارهایی که میکنه : نانای میکنه  دست میزنه  بای بای میکنه  بوس میکنه (فقط لباشو میذاره رو صورتمون)  بغل میکنه (فعلا این موضوع در مورد خودم صدق میکنه ) از همه جا میگیره بلند میشه و راه میره...البته دخترم خیلی اهل ریسک نیست و یکم میترسه مثلا از دیوار بگیره و بلند شه  هرکسی که قصد خارج شدن از خونه رو داره شناسایی...
4 دی 1391