هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

هــــدیـــــه

منشی جدید

سلام هدیه خانوم باید بگم که یهویی علاقه عجیبی به تلفنی حرف زدن پیدا کردی شمایی که از تلفن گریزان بودی و حتی دوست نداشتی یه الو بگی و هر وقت گوشی رو به سمتت میگرفتیم با گفتن یوخ یوخ فرار می کردی تازگیها به منشی جدیدمون تبدیل شدی و دوست داری خودت تلفن رو جواب بدی و هر کاری با هر کسی داریم دوست داری خودت زنگ بزنی و بگی. حرف زدنت در این مدت هم خیلی پیشرفت کرده و کم کم جملاتت و کلماتت درست میشن. حتی بعضا چنان حرف میزنی که انگار یه حاجی خانوم هستی چند وقت پیش هم وقتی داشتی ژای تلفن خداحافظی میکردی به جای حافظی گفتی خداحافظ و تونستی این کلمه رو هم درست ادا کنی چند روز پیش وقتی میرفتیم خونه مامانی بابا بهمون گفت هدیه میری و من تنها میمونم بر...
18 شهريور 1394

ادامه عکس ها

سلام نازنین دخترم گلم امروز اول شهریور ماه سال 1394 هست وشما دقیقا 43 ماهه تمام شدین. خدارو شاکرم که دختر گلی مثل شمارو برام هدیه داده ولی باز میگم از گذر زمان دلگیرم لحظات چنان به سرعت می گذرند که لذت از تک تک لحظات تو دلم میمونه. عزیزم تو ماه مبارک رمضان چون روزه بودیم شما هم به مرور اشتهات کم شد و اواخر ماه دیگه چیزی نمیخوردی و میگفتی روزه ای بعد از ماه مبارک رمضان فک میکردم اگه ببینی ما میخوریم اشتهات درست میشه که باز نشد و وزنت کم کم پایین اومد و ما هم نگرانتر شدیم دیگه روزی یه وعده اونم به اجبار میخوردی. بالاخره رفتیم دکتر اونم گفت که الان نسبت به وزن تولدت 6 کیلو وزن کم داری و قدت چندان رشد نکرده و آزمایش نوشت. خیلی خانوم و...
1 شهريور 1394

غیبت کبری!

سلام فرشته کوچلوی ناز و مهربونم نازنینم خیلی ازت شرمنده ام دیگه مثل قبل نمیتونم به موقع و لحظه به لحظه آپ باشم شاید به علت گرفتاریهای زیاد و مشغله های درسی و ... نمیدونم چی بگم ولی حدود یه ماهه که درسم هم تموم شده ولی دل و دماغ نوشتن ندارموچون مرتب نمیام اینجا رویدادها و شیرین کاریات از یادم میره و وقتی میام که بنویسم یه منم و یه مغز پوچ وخالی. بعضا به حافظه مادرم غبطه میخورم وقتی خاطرات بچگیم را مو به مو برایم تعریف می کند و من در نوشتن خاطرات دو سه ماه گذشته هنگ میکنم. عزیزم خیلی خیلی عذر میخوام. از دوستامونم که پیگیرمون بودن  ونگرانمون شدن هم عذرخواهی میکنم اردیبهشت ماه برا اولین بار با قطار مشهد رفتیم. شما خیلی قطار رو دوست د...
23 تير 1394

اولین جشن تولد

سلام عزیزم  خوبی؟ نازنینم شرمنده ام از اینکه نمیتونم زود زود بیامو از شیرینکاریهات بگم از اینکه چقدر خانوم و فهمیده ای و چقدر مهربونی در یک کلام فقط میتونم بگم فرشته مهربون من و بابایی. بعضی وثتها من شاید یه تذکری بهت بدم ولی بابای گرامی حتی نمیگه بالای چشت ابروست عزیزم بنا به دلایلی جشن تولدت رو کنسل کرده بودیمو قصد تولد گرفتنت برات نداشتم که اسفندماه مارو به تولد باران جون دعوت کردن اونجا از اول تا اخر کنارمون رقصیدی و وقتی رسیدیم خونه مثل آدم بزرگا بهم گفتی مامان چرا برام تولد نگرفتی؟  اگه برام تولد میگرفتی کاناپه رو نشون دادی که میرفتی رو اون مینشستی و کیک رو رو میز میذاشتنو تو میبریدی خلاصه تولد رو برا خودت شبیه سازی کردی....
29 فروردين 1394

فرشته 3 ساله ام

سلام خانومم خوبی؟ بازم یه غیبت طولانی ببخشم ولی یه ماه پیش مطلب جدیدی برا تولدت گذاشتم ولی چون سیستمم ویروسی شده بود کل مطلب رو پاک کرد و منم دیگه حوصلم سر رفت و بی خیال شدم بعدم که مشغله ام خیلی زیاد شده دیگه وقت آزادم خیلی کمه نمیتونم بیامو زود زود اپ کنم ببخشم گلم نازنینم درست 3 سال از حضورت در کنارمون گذشت ومن حتی به اندازه 3 ساعت از وجودت سیر نشدم انگار زمین و زمان دست به دست هم دادن تا لحظاتو سپری کنن که زودی بزرگ شی و از پیشمون بری  خیلی مضطرب و نگرانم از زمونه میترسم از آدمها میترسم نمیدونم چه جوری راضی به رفتنت میشم کاش لحظه ها بایستن تا من از وجودت لذت ببرم ولی خوشگلم این سال 1 بهمن که روز تولدت بود من دو تا امتحان داش...
12 اسفند 1393
1