هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

هــــدیـــــه

برگشت دوباره بعد از یک سال

سلام دختر خوشگل و نازم این بار دیگه خیلی وقته برات ننوشتم یکم عذاب وجدان دارم بابت اینکه جزئیاتی که تو این یه سال رخ داده بود متاسفانه از ذهنم پاک شدند عزیزم بابت این کاهلیم ازت معذرت میخوام. تو این یه سال که گذشت درگیر سمینار و پایان نامه ام بودم  و از بهمن ماه پارسال یه گروه ختم قران تو تلگرام ایجاد کردم که هر هفته یک ختم انجام میدیم برا همینم وقت خیلی کم میاوردم و وقتی فرصتی داشتم برای کارهای خونه و وقت گذرونی با شما میگذروندم. بعضا فک میکنم ادامه تحصیلم ظلم بزرگی بود که در حقت کردم ولی خداییش تو این روزها مامانی خیلی کمکم می کرد و به جای من با شما ایشون وقت میگذروند. لینک گروه ختم قرآن رو هم اینجا میذارم تا اگه از دوستا...
30 مهر 1395

منشی جدید

سلام هدیه خانوم باید بگم که یهویی علاقه عجیبی به تلفنی حرف زدن پیدا کردی شمایی که از تلفن گریزان بودی و حتی دوست نداشتی یه الو بگی و هر وقت گوشی رو به سمتت میگرفتیم با گفتن یوخ یوخ فرار می کردی تازگیها به منشی جدیدمون تبدیل شدی و دوست داری خودت تلفن رو جواب بدی و هر کاری با هر کسی داریم دوست داری خودت زنگ بزنی و بگی. حرف زدنت در این مدت هم خیلی پیشرفت کرده و کم کم جملاتت و کلماتت درست میشن. حتی بعضا چنان حرف میزنی که انگار یه حاجی خانوم هستی چند وقت پیش هم وقتی داشتی ژای تلفن خداحافظی میکردی به جای حافظی گفتی خداحافظ و تونستی این کلمه رو هم درست ادا کنی چند روز پیش وقتی میرفتیم خونه مامانی بابا بهمون گفت هدیه میری و من تنها میمونم بر...
18 شهريور 1394

ادامه عکس ها

سلام نازنین دخترم گلم امروز اول شهریور ماه سال 1394 هست وشما دقیقا 43 ماهه تمام شدین. خدارو شاکرم که دختر گلی مثل شمارو برام هدیه داده ولی باز میگم از گذر زمان دلگیرم لحظات چنان به سرعت می گذرند که لذت از تک تک لحظات تو دلم میمونه. عزیزم تو ماه مبارک رمضان چون روزه بودیم شما هم به مرور اشتهات کم شد و اواخر ماه دیگه چیزی نمیخوردی و میگفتی روزه ای بعد از ماه مبارک رمضان فک میکردم اگه ببینی ما میخوریم اشتهات درست میشه که باز نشد و وزنت کم کم پایین اومد و ما هم نگرانتر شدیم دیگه روزی یه وعده اونم به اجبار میخوردی. بالاخره رفتیم دکتر اونم گفت که الان نسبت به وزن تولدت 6 کیلو وزن کم داری و قدت چندان رشد نکرده و آزمایش نوشت. خیلی خانوم و...
1 شهريور 1394

غیبت کبری!

سلام فرشته کوچلوی ناز و مهربونم نازنینم خیلی ازت شرمنده ام دیگه مثل قبل نمیتونم به موقع و لحظه به لحظه آپ باشم شاید به علت گرفتاریهای زیاد و مشغله های درسی و ... نمیدونم چی بگم ولی حدود یه ماهه که درسم هم تموم شده ولی دل و دماغ نوشتن ندارموچون مرتب نمیام اینجا رویدادها و شیرین کاریات از یادم میره و وقتی میام که بنویسم یه منم و یه مغز پوچ وخالی. بعضا به حافظه مادرم غبطه میخورم وقتی خاطرات بچگیم را مو به مو برایم تعریف می کند و من در نوشتن خاطرات دو سه ماه گذشته هنگ میکنم. عزیزم خیلی خیلی عذر میخوام. از دوستامونم که پیگیرمون بودن  ونگرانمون شدن هم عذرخواهی میکنم اردیبهشت ماه برا اولین بار با قطار مشهد رفتیم. شما خیلی قطار رو دوست د...
23 تير 1394

اولین جشن تولد

سلام عزیزم  خوبی؟ نازنینم شرمنده ام از اینکه نمیتونم زود زود بیامو از شیرینکاریهات بگم از اینکه چقدر خانوم و فهمیده ای و چقدر مهربونی در یک کلام فقط میتونم بگم فرشته مهربون من و بابایی. بعضی وثتها من شاید یه تذکری بهت بدم ولی بابای گرامی حتی نمیگه بالای چشت ابروست عزیزم بنا به دلایلی جشن تولدت رو کنسل کرده بودیمو قصد تولد گرفتنت برات نداشتم که اسفندماه مارو به تولد باران جون دعوت کردن اونجا از اول تا اخر کنارمون رقصیدی و وقتی رسیدیم خونه مثل آدم بزرگا بهم گفتی مامان چرا برام تولد نگرفتی؟  اگه برام تولد میگرفتی کاناپه رو نشون دادی که میرفتی رو اون مینشستی و کیک رو رو میز میذاشتنو تو میبریدی خلاصه تولد رو برا خودت شبیه سازی کردی....
29 فروردين 1394

فرشته 3 ساله ام

سلام خانومم خوبی؟ بازم یه غیبت طولانی ببخشم ولی یه ماه پیش مطلب جدیدی برا تولدت گذاشتم ولی چون سیستمم ویروسی شده بود کل مطلب رو پاک کرد و منم دیگه حوصلم سر رفت و بی خیال شدم بعدم که مشغله ام خیلی زیاد شده دیگه وقت آزادم خیلی کمه نمیتونم بیامو زود زود اپ کنم ببخشم گلم نازنینم درست 3 سال از حضورت در کنارمون گذشت ومن حتی به اندازه 3 ساعت از وجودت سیر نشدم انگار زمین و زمان دست به دست هم دادن تا لحظاتو سپری کنن که زودی بزرگ شی و از پیشمون بری  خیلی مضطرب و نگرانم از زمونه میترسم از آدمها میترسم نمیدونم چه جوری راضی به رفتنت میشم کاش لحظه ها بایستن تا من از وجودت لذت ببرم ولی خوشگلم این سال 1 بهمن که روز تولدت بود من دو تا امتحان داش...
12 اسفند 1393

عروسک 34 و نیم ماهه ام

سلام نازنینم و سلام به همه دوستامون که بهمون سر زدنو دیدن هنوز آپ نشدیم معذرت میخوام از همتون، یکم سرم شلوغه از یه طرف درسام کمی سنگینه هر درسمون دو سه تا مقاله به زبان اصلی خواستن و از طرفی هم هفته ای 3-4 روز میرم گالری. الانم به زور یکم از وقتم دزدیدم تا بیام از شیرین کاریهای پرنسسم بگم چون وقتی نمینویسم از یادم میره و خیلی ناراحت میشم که چرا ثبت نکردم. اول از همه اینکه عاشق عروس و عروس شدنی ایشالله روزی برسه که تو اون لباس سفید خوشگل شاهد خوشبختیت باشیم تا یه جایی عروس میبینی نمیذاری کانال رو عوض کنیم و میشینی و نگاه میکنی اخیرا اونقدر رفتی تو اون مایه ها که به لباس عروسی که قدش کوتاه بود و مامان جون برات از مشهد خریده بود راضی نشدی...
23 آذر 1393

بالاخره حل شد!!!

سلام عزیزم فدات شم بعد از دو ماه مشکل و ناراحتی بلاخره تونستی یاد بگیری که چطور پی پی کنی برا این مشکلت خیلی دکتر رفتیم و آخرین دکتر برات گلیسیرین داد که هر روز برات بزنم و گفت اینکار که مطمئنا برات ناخوشایند هست مجبور میشی که بری بیرون و دیگه نگه نداری این توداری شما بعضا به یه هفته منجر میشد و یه هفته بیرون نمیرفتی و دچار یبوست شده بودی بعد از تجویز گلیسیرین برا اینکه زیاد اذیت نشی هر 3 روز یه بار استفاده کردم بعدم مصمم شدم که هر روز استفاده کنم دو سه روز بود که برات گلیسیرین میزدم یه شب تو اینکه آیا بزنم یا نه با مامانی حرف میزدیم که شما حرفهای منو شنیدی و اومدی و گفتی مامان پی پی دارم ولی دارو نزن بهم گفتم چشم دخترم بهم گفتی مامان دا...
14 مهر 1393