هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

هــــدیـــــه

اولین تالار رفتن دخملی

عزیزم چون شما یکم از صداهای بلند میترسی تا حالا جرات نکرده بودم ببرمت تالار  ولی اینبار چون از موسیقی و نانای خوشت میاد تصمیم گرفتم ببرمت عروسی یکی از دوستان دعوت بودیم تیپ زدی و آماده رفتن شدی  قربونت برم اصلا اذیت نکردی و از اول تا آخر بغلم بودی و اونایی رو که میرقصیدن نگاه میکردی شب هم برا تولد بابایی یه کیک خریدیمو یه جشن کوچولو گرفتیم شما از ژله رو عروسکت برمیداشتی مثل کرم به عروسکت میزدی برا دیدن عکسا بفرمایید ادامه مطالب اینجا داری رو عروسکت کار میکنی اینم عروسک ژلی شده ...
4 تير 1392

توت

عزیزم 5 شنبه تصمیم گرفتیم با باباجون اینا بریم باغ باباجون برا خوردن توت البته یه تغییرای کوچلو هم تو برنامه مون به وجود اومد اول تصمیم داشتیم بریم خونه یکی از اقوام و جمعه رو بریم باغ که تو ماشین نظرمون عوض شد و شما با لباس و تیپ مهمونی رفتی باغ وقتی رسیدیم باغ شما همه چی خواستی الا توت  آلبالوها رو تا دیدی گفتی آما و ازمون آلبالو خواستی تا تو باغ بودیم لب به توت نزدی و فقط آلبالو خوردی   برا دیدن عکسا بفرمایید ادامه مطالب خواستم با گوش پاک کن مشغولت کنم که شروع کردی به تمییز کردن گوشت اینجام یه درخت پره توت و یه زمین پره توپ     جمعه حدودای ساعت 12 شب بود که رسیدیم خونه و شم...
2 تير 1392

ماشین حساب علمی

عسلم چند روز اخیر وقتی بابا داشت با ماشین حساب کار میکرد یهو نظرت به سمت ماشین حساب رفت و اونو از بابا خواستی فکر میکنی یه مدل از گوشی هست و بهش میگی " ابا" یعنی الو هر شب بعد خوابت اونو قایم میکنم که شاید فردا یادت بره ولی تا اسمش میاد فوری سراغشو میگیری و میخوای هدیه خانوم سخت مشغول انجام اعمال مهندسیه انجام اعمال مهندسی به پایان رسیده و خانومی ماشین حسابو بغل کرده که هیچ نیرویی نتونه اون ازش بگیره ...
2 تير 1392

هدیه 17 ماهه

ناز گلم 17 ماه هم به سرعت باد گذشت و شما قدم تو 18 ماهگی گذاشتی 17 ماهه که تو زندگیمون حضور داری حضوری که به بودنمون معنا داده و لحظه هامونو پر شادی کرده هرچه در مقابل خدا شاکر باشم بازم کمه چون نمیشه در مقابل هدیه ی به این زیبایی و بزرگی از خدا تشکر کرد ولی باز فقط میگم خدایا شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکرت عزیزم بالاخره بعد از دو سه ماه فاصله دندون نهمت هم خودشو نشون داد فکر کنم دلیل بدغذا شدنت هم معلوم شد  فدات شم خودشم از اون دندونای بزرگه ها چه دردی کشیدی گلم ایشالا که زودی در بیاد و این درد و عذاب تموم بشه راستی تو این مدت خیلی خانوم شدی و خــــــــــیلی هم کمک حالم شدی تو باز کردن س...
1 تير 1392

اعتصابت همچنان ادامه داره

خوشگلم همچنان غذا نمیخوری و هر چی میذارم دهنت الکی تو دهنت نگه میداری و بعد چند لحظه میندازیش زمین برا اینکه غذا بخوری دست به هر ترفندی میزنم از اونجایی که آب بازی رو دوست داری آب رو باز میکنم تا باهاش بازی کنی و تو این حین بهت دو سه قاشق غذا میدم یا میبرمت حموم اونجا غذا میدم امروزم ناهارتو بردم پارکینگ و یکم اونجا بهت غذا دادم به نظرم میاد که ضعیف تر شدی امروز صبح بعد از اینکه بیدار شدی نای بلند شدن از زمین رو نداشتی و چهار دست و پا راه میرفتی بمیرم برات نمیدونم چیکار باید بکنم ایشالا که زودی خوب شی وگرنه باید ببرمت دکتر ...
29 خرداد 1392

روز رای گیری

خوشگلم جمعه عصر شما تیپ زدی و باهامون رفتی برای رای دادن از اونجا که شما هنوز به سن قانونی نرسیدی نتونستی رای بدی بعد ازینکه برگشتیم شما یه لحظه انگشتمو دیدی گیر دادی ببینی چیه  اول فکر کردی که کرم هست انگشتمو بردی به صورتت زدی  بعدش که دیدی اثر استامپ هنوز رو انگشنمه فهمیدی که کرم نیست و تو یه لحظه چشم به هم زدن انگشتمو بردی تو دهنت و یه مک حسابی زدی تو این عکس میری واسه رای دادن اینجام باز از حموم دراومدی     واما بازم آب بازی..اینجا میخوای آب رو با دو انگشتت برداری و بخوری   ...
27 خرداد 1392

اولین دوری هفت ساعته از دخملی

دخترک نازم چهارشنبه ظهر بود که بابا بهم زنگید و گفت که اگه امکان داره شما رو پیش مامانی بذارمو با بابا بریم بیرون..چون قشنگ غذا نمیخوری نگران بودم و میترسیدم که گرسنه بمونی ولی راضی شدم بریم به شرطی که اگه اذیت کنی مامانی خبر بده که زود برگردیم شما بعد از ظهر خوابیدی و منم به قول معروف زدم به چاک با بابا قرار گذاشتیمو یکی شدیمو رفیم چندتا کار داشتیم انجام دادیم بعد 2 ساعت با مامانی حرفیدمو دیدم شما انگار نه انگار یه مامان هم داشتین از خواب بیدار شدینو به همت مامانی یکم شیر پاستوریزه خوردینو یکم هم غذا،خیالم راحت شد و تصمیم گرفتیم با بابا به کارامون برسیم عزیزم باید اعتراف کنم که زندگی بدون شما برا من و بابا غیر ممکنه تو تاکسی بودیم یه...
24 خرداد 1392