هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه سن داره

هــــدیـــــه

فرشته 32 ماهه ام

سلام عزیز دلم باید بگم خیلی شیطون شدی بعضا تعجب میکنم که آیا خودتی؟ اول از همه که خیلی یک دنده شدی حرف حرف خودته هرچی رو خودت بخوای انجام میدی نخوای هم محاله که انجام بدی هر غذایی که خودت تائید کنی میخوری هر لباسی که باب میل خودت باشه میپوشی و کم کم برا ما هم نظر میدی مثلا مامان فلان کفشتو بپوش یا اینکه رو اون مبل نشین بیا رو این یکی مبل بشین یا تو جایی که شما تعیین میکنی باید بخوابم که این اخلاقت یکم نگرانم میکنه وبعضی وقتام ناراحت اولا وقتی پیش مامان بزرگا میذاشتم باهاشون میموندی و اذیت نمیکردی منم شاد وخرم رفتم کنکور دادم که شما پیششون میمونی تا برم کلاس از این ور خدارو شکر از کنکور دراومدم (از دوستای گلم که دعام کردن تشکر ویژه دار...
5 مهر 1393

31 ماهگی خوشگل خانوم

سلام عسلم 31 ماه از بودنت کنارمون گذشت و چه خوش گذشت خدارو هزاران مرتبه شکر که تورو داریم و هزاران مرتبه شکر به خاطر دختر بودنت  عزیزم روز دختر هم مبارکت باشه فدات شم اون قضیه از پوشک گرفتنت یکم برامون سخت شد با جیش مشکلی نداشتی ولی انگار از پی پی میترسیدی و نمیخواستی بری دستشویی تو این روزا ما گالری هدیه رو که لباسهای زنانه و دخترانه هست تو پاساژ رشدیه افتتاح کردیم دومین روز افتتاح بود که منم با بابا مغازه بودم که مامانی زنگ زد و گفت ناراحتی میکنی و خودتو نگه داشتی و نه جیش میکنی نه پی پی، گفتم بیارنت مغازه از اونجام اومدیم خونه و با کلی اصرار من جیش کردی و بازم پی پی نکردی یکی و روز خودتو نگه داشتی و وقتی به 5 روز رسید بهت شربت ان...
9 شهريور 1393

بای بای مای بیبی!

سلام خانوم گلم نازنینم این پروژه از پوشک گرفتنت برمیگرده تقریبا به یه سال پیش اون موقع شما دسشویی از نوع 1 رو کاملا میگفتی ولی چون تو دسشویی نمی نشستی خیلی ها گفتن هنوز زوده بزار یکم بزرگ شه وقتی فهمید اونوقت بگیر منم دیگه بی خیال شدم بعده دو سالگیت کم کم تصمیم گرفتم که از پوشک بگیرمت که عفونت ادراری گرفتی و برات آزمایش نوشتن و مجبور شدم که ازت نمونه بگیرم شمام ترسیدی و نمونه ندادی که هیچ باعث شد وقتی هم که بازت کردم جیش نکنی و نگه داری از بعده عید چندبار خواستم شروع کنم که دیدم 6 - 7 ساعت خودتو نگه میداری و مدام بهم اصرار میکنی که پوشکتو ببندم چندبار هم همینطور با شکست مواجه شدم ولی بعد از عید فطر تصمیم گرفتم دیگه بازت کنم و برای شروع پر...
24 مرداد 1393

چشای مثل آینه...!!!

سلام خوشگلم قربون چشای خوشگلت بشم چند روز پیش بغلم بودی و خودتو برام لوس میکردی که یهو گفتی مامان آینه! تعجب کردم گفتم آینه؟! گفتی بله میگم کجا؟میگی اینجا تو چشات...چشات آینه هست و من تو آینه هدیه رو میبینم منم همینطور دهنم وا موند عزیزم شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود که بعده افطار برا مراسم احیا خودمونو آماده میکردیم که یهو گریه شما شروع شد و جیش جیش گفتی شدید گریه کردی با هیچ ترفندی آروم نشدی و بعده یه ساعت تصمیم گرفتیم بریم دکتر، آقای دکتر هم گفت احتمالا عفونت ادراریه و آزمایش و آمپول و شربت نوشت برات به دکتر گفتم که شما اجازه نمیدی ازت نمونه بگیریم و ایشونم گفتن پس سه روز داروهارو استفاده کنیم اگه خوب نشد باید به هر طریقی که شده...
5 مرداد 1393

29 و 30 ماهگی عسل خانوم

سلام دختر خوشگل و نازم بعده چند روز دو ماهه که به وبلاگت سر نزدم اول از همه از دوستامون بعدم از شما معذرت میخوام باور کن وقت نوشتن پیدا نمیکنم به این دلیل که ریخت و پاش زیاد میکنی تا جمع و جور کنم ناهار و شام دیگه وقتی نمیمونه برا نوشتن. تو این دو ماه مامانی اینا رفتن کربلا و برامون 10 روز مثل 10 سال گذشت شما هم خیلی دلت براشون تنگ شده بود تو این دو ماه حرف زدنت خیلی پیشرفت کرده میتونی جمله بسازی ولی با کلماتی که خاص لغت نامه خودته خیلی میخوای مستقل باشی حموم که میری دوست نداری کمکت کنم میخوای خودت دوش بگیری لباساتو خودت میپوشی و ... ادامه مطالب  اینجا رفته بودیم رفاه  بعد از دیدن عکسهای آرتین جون تو لا...
23 تير 1393

28 ماهگی گلم

سلام عزیزم  فدات شم باید بگم که ماشالله خانومی شدی و البته کمی شلوغتر از قبل دیگه زمام امور به دست شماست و بیشتر خواسته هاتو هم عملی میکنی البته با این بابایی که شما دارین اگه من بزارم 100 درصد خواسته های شما عملیه ولی بنده جاهایی از بابا میخوام که بهتون نه بگه که زیاد لوس نشین البته ببخشیدها کم کم داری فارسی حرف زدن رو هم یاد میگیری البته خیلی از حرفات سر و ته شون معلوم نیست مثلا: برو کنار ---> برو نینار بیا -----> بیلا خیلی از حرفارو قشنگ میگی که الان حضور ذهن ندارم فرهنگ لغات اس هم همچنان در حال افزایشه به سه و شش هم میگی اس وقتی دیدم به آب همچنان اس میگی مجبور شدم به جای سو یاد بدم بگی آب و چنین شد که ...
28 ارديبهشت 1393
1256 11 27 ادامه مطلب

27 ماهگی خانوم گل

سلام گل خوشبوی زندگیمون عزیزم ماشالله روز به روز بزرگتر میشی و دلرباتر میشی درست 27 ماه گذشت بدون اینکه متوجه بشیم بزرگ شدی و به کمک خدا بزرگتر خواهی شد این روزها عاشق نماز خوندنی  البته وقتی سجاده پهن میکنیم برات لذت بخش تره وقتی نمازمون تموم میشه با یه حالت ملتمسانه بهم برمیگردی و میگی مامان مازا (نماز)  یا میگی اللالی (الله اکبر) یعنی دوباره بخونیم وقتی بهت میگم هدیه تموم شدیم قبول باشه شمام بهم دست میدی میگی مامان بَقول(قبول)  که اونوقت میخوام بخورمت  تو نماز هم هر چی میکنم شمام عینشو تکرار میکنی فقط بعد از رکوع بلافاصله میری سجده و قیام نمیکنی وقتی یکی از مامان بزرگا میان خونمون موقع رفتنشون یه قیامتی به پا می...
2 ارديبهشت 1393

سال نو مبارک گل همیشه بهارمون

سلام یکی یه دونه زندگیمون اول از همه سال جدید رو به همه دوستای گلمون و شما دختر خوشگلمون تبریک میگمو آرزوی بهترینارو برا همه دارم ناز گلم امسال برا اولین بار لحظه تحویل سال یش مامانی اینا بودیم و برا اولین بار از دایی عطا و دایی صابر که اولین سال کاریشون بود عیدی گرفتیم بعد از تحویل سال و گرفتن عیدی شامو رفتیم خونه مامان جون اینا و عیدی هامونو گرفتیمو برا فردا قرار گذاشتیم بریم خونه اقوام بابا. امسال کمتر اذیت کردی و بیشتر همراه و بغل بابا بودی البته خیییییییییییییییلی هم خانوم بودی اصلا شلوغی نکردی و همش ‍‍بیش من یا بابا بودی و شیرین کاری های آرتین جون رو تماشا میکردی البته وقتی یکی میخواست بغلت کنه اجازه نمیدادی و آژیر خطرت...
18 فروردين 1393

آخرین پست سال 92

سلام عسلم خوبی گلم فدات شم این مدت خونمونو تمیز کردیم و رفتیم رشت دیدن دایی عطا  اما شما تو این مدت زیاد اذیت نکردی و تا تونستی کمکم کردی این روزا هر مدل کیف که پیدا میکنی برا خودت برمی داری و وسایل شخصیتو توش میذاری روزی که آشپزخونه رو مرتب میکردم چندتا بهت شامپو دادم که ببری بذاری حموم . وقتی رفتم تو حموم شامپوهارو بذارم سره جاش دیدم شامپوها کم شدن بعدم یه دستمال تو آشپزخونه داشتیم که دیدم نیست حالا گفتم شاید همه جا به هم خورده پیداش میکنم بعدم گوشیم گم شد و ... واسه همین دیگه شروع کردم به جمع و جور کردن خونه وقتی کیفتو برداشتم بذارم سرجاش دیدم خیلی سنگینه تا زیپش رو باذ کردم دیدم بله همه چیزایی که گم کردم تو کیف شماست یکی یکی بیر...
28 اسفند 1392